دراز بکشند. سه روز
به خاطر همین قضیه اعتصاب غذا کردیم و روز چهارم پنجم، نماینده صلیب سرخ وارد اردوگاه شد و پرسیدند خواسته شما چیست؟ گفتیم خواسته ما همین بود که ما مراسم دهه محرم را برگزار کنیم که شما نگذاشتید. آنها بعدازاین قضیه به قول خودشان به دنبال شناسایی شورشیان افتادند گرچه به قول آنها ما شورشی بودیم اما در حقیقت از ارزشهای خودمان دفاع میکردیم. حدود ۶۰۰ نفر را به فرماندهی حاجآقای ابوترابی بهعنوان شورشی، آشوب گر و پیرو خط اصلی آیتالله خمینی شناسایی کردند و ۶۰۰ نفر را از هم جدا کردند و به اردوگاههای مختلف فرستادند که من نیز جزو آنهایی بودم که به اردوگاه موصل منتقل شدم. اردوگاه من از ۱ اسفند ۱۳۶۰ که اسیر شدم تا ۱ شهریور ۱۳۶۹ که آزاد شدم چهار بار به علت شورشی بودن تغییر کرد.
صفر عمادی (11)
نسیم سرخس: خاطره تلخی که در زمان اسارت دارید چیست؟ وقتی میگویم خاطره تلخ چه چیزی به ذهنتان خطور میکند؟
عمادی: تنها خاطر تلخ من شنیدن خبر «رحلت حضرت امام (ره)» است (وقتی حرف از رحلت امام شد اشک از چشمانش جاری شد و بغض گلویش را گرفت).
از غم رحلت امام (ره) چند روز بچهها غذا نخوردند. لحظهبهلحظه از طریق تلویزیون و رادیو خبر بستری شدن امام و وضعیت جسمانی ایشان را دنبال میکردیم. آنقدر ناراحت بودیم که حتی عراقیها هم دهنشان بسته شده بود و وقتی برای بهبودی حال امام دستهجمعی دعا میکردیم، عراقیها هیچچیز نمیگفتند.
نسیم سرخس: چگونه از رحلت حضرت امام (ره) باخبر شدید؟
عمادی: از طریق بلندگوهای اردوگاه اعلام کردند و خبر رحلت امام آنچنان همهمهای در اردوگاه پیچید که نگهبانها به دیوارها چسبیدند و تکان نمیخوردند. تمام بچهها واقعاً ناراحت بودند.
نسیم سرخس: خاطره شیرینی که دارید چیست؟
عمادی: هر زمانی که قطعهای از ایران اسلامی از دست بعثیها آزاد میشد و خبرش به ما میرسید، شیرین ترین خاطره برای ما برای ما بود. زمانی که آتشبس اعلام شد، صحبت همگی این بود که ایران پیروز شد و ایران آنقدر جلو رفت که حتی وارد عراق هم شده بود.
نسیم سرخس: در اردوگاهها با شما چگونه برخورد میکردند؟
عمادی: وارد هر اردوگاهی که میشدیم یک تونلی وجود داشت به نام «تونل وحشت». همه را بهصف میکردند و از تونل عبور میدادند و با باطوم، کابل و بعضاً با لگد به قول خودشان از ما پذیرایی میکردند تا از این طریق زهرچشمی نشان داده باشند. وقتی از تونل وحشت عبور میکردیم ابتدا یک کابل به شکم میزدند بهمحض اینکه خم میشدیم تا درد شکم را تحمل کنیم کابل بعدی را روی کمر و گردن ما میزدند و به خاطر درد کمر و گردن وقتی راست میایستادیم با لگد و باطوم شروع میکردند به زدن و این قصه تا پایان تونل وحشت ادامه داشت و اگر دراینبین از حال میرفتی از صف خارج میکردند و یکگوشه میانداختند. کسانی که بالای تونل ایستاده بودند تا اسرا را بزنند همه رزمیکار بودند.
در اردوگاه حمل کتاب دعا و امثال آن ممنوع بود و حمل کردن آن مانند جرم حمل سلاح محسوب میشد.
عمادی (2)
نسیم سرخس: چه شکنجههایی توسط بعثیها انجام میشد؟
عمادی: در اردوگاه عراقیها برای شوخی خودشان و به قولی شوخی شکنجه میکردند. شکنجهها از کشیدن ناخن پاها با انبردست بود تا رد کردن میلهداغ از استخوان دستوپا، شکنجه بهوسیله برق و کلاه الکتریکی و آویزان کردن برعکس از سقف. شکنجه با برق و کلاه الکتریکی باعث میشد فرد بدون اینکه بفهمد چه میگوید به برخی چیزها اعتراف کند و اعترافاتی که از این طریق میگرفتند را با اعترافاتی که بهصورت عادی گرفته بودند مطابقت میدادند. شکنجه از طریق آویزان کردن برعکس از سقف باعث میشد خون در مغز جمع شود و فرد به کما برود.
نسیم سرخس: شما چه شکنجههایی شدید؟
عمادی: ناخنهای تمام انگشتان پای من را با انبردست درآوردند. میلهداغ از داخل پایم رد کردند، من را از سقف بهصورت برعکس آویزان کردند که نهایتاً چند روزبه کما رفتم. تنها شکنجهای که روی من انجام ندادند شکنجه با برق بود.
نسیم سرخس: آزادی شما به چه صورت بود؟
عمادی: زمانی که تعویض اسرا توسط صلیب سرخ قطعی شد، صدام دستور داد تعویض اسرا را از قدیمیترین اردوگاهها شروع کنند و به هر اسیر یک لباس تمیز و یک قرآن بدهند و طبق توافقی که شده بود عراق اسرای ایرانی را به کربلا و نجف ببرد و ایران نیز اسرای عراقی را به مشهد، قم و شیراز. زمانی انتقال ما که شد، ساعت یکنیمه شب اتوبوس وارد اردوگاه عنبر شد تا ما را به کربلا ببرد. اولین زیارت ما کربلا بود و زیارت دوم ما نجف که توفیق شد ناهار مهمان حرم حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام باشیم. در این سفر همهچیز معنوی و خوب بود اما یک بخش از این سفر خیلی برای ما بهخصوص برای اسرایی که تشکیل خانواده داده بودند تلخ و سخت بود.