دلنوشته ی زینب_حاج_قاسم بمناسبت روز_شهید ..🌷 ۱۳۹۸/۱۲/۲۲ آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید ... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتید این باغ را خودتان برای خودتان ساختید 🌹 و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید .. ‌‌ کاش می‌دانستم امشب آخرین باری که زنگ زدید بار آخریست که صدایتان را میشنوم .. و کاش از حرف‌هایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس میکردم. کاش آن لحظه میفهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو... 😞 کاش حکمت این صحبت‌هایتان را در آخرین مکالمان میفهمیدم... به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به مشهد میرویم... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیبا‌ و با شکوهی به مشهد رفتید. هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت ...😞 میگفتیم نروید خسته‌اید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید ناموس مردم، بچه‌های بیگناه در چنگال یک‌_مشت_حیوان_وحشی اسیر و گرفتار شوند،😞 مرزهايمان به خطر بيفتد و فردا اينها به داخل كشور ما بيايند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم .. .‌‌‌‌‌‌كاش بخاطر اين همه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازید بابا جان كه چه سخت تشنه يک نگاه شمايم. ‌‌ حضرت عشق حضرت_پدر امروز روز شماست؛ روز شهید ...❤️ . باز هم پیروز میدان شدی و مزد اينهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سيدالشهدا گرفتی.🌷 ‌‌ 🌷 روز_شهيد بر شما كه تمام وجودتان نشانه‌ای از شهيد بود ، مبارك زینب_سلیمانی «اللّهم‌صلّ‌عـلی‌مـحمّدوآل‌مـحمّدوعجّل‌الفَرَجَهُم» 🌺اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌺