کم کم رفتارم روازتند حرف زدن باهاش تغییر دادم چندماهی رو برای آشنایی باهمدیگه درارتباط بودیم زمان آشنایی من همه چیزروبرای دوتاازخواهرام تعریف کردم وتقریبا همه بچه های دانشگاه وخیلی ازاساتید ازارتباط من وسهیل پناهی برای ازدواج باخبرشده بودن سهیل ازدانشگاه فارق تحصیل شد من ترم شش بودم توی این چند وقت کی باسهیل بودم چندباری که به مشکل مالی برخورده بود پول بهش قرض دادم اونم سرتاریخی که گفته بودپولاروپس داد بعداز چند وقت بخاطر خواستگاری که برام اومده به سهیل گفتم بهتره زودترهمه رورسمیش کنیم سهیل چندباری طفره رفت وگفت فعلا صبرکن دوماه ازصبرکن گفتن سهیل گذشت باز خبری ازخواستگاری اومدنش نشد یه روز بهش زنگ زدم وکلی حرف زدم وگفتم مگه تونگفتی به خانواده ت گفتی من رومیخوای حالا چرا همش صبرکن ،عجله نکن میکنی سهیل خیلی خونسرد گفت من فعلا شرایط ازدواج ندارم نمیتونی صبرکنی تمومش کنیم