۲۱ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
🔹سیدیاسین موسوی:
در مراسم یادوارۀ شهید عشریه بودم که ناگاه خبر شهادت عباس رسید. همه بهتزده شدیم. به ما گفته شد تا خبر قطعی نشده، جایی نگویید.
فردا اول صبح وارد دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) شدم. جلوی در عکس عباس را دیدم. حجله گذاشته بودند. مداحی مدافعان حرم پخش میشد.
مدتها با عباس زندگی کرده بودم. با عباس دورۀ آموزشی بودم. در اردوهای مختلف با او بودم. در شرایط مختلف. در گرما و سرما... خاطرات یکییکی در ذهنم مرور میشد. گریه امانم نمیداد. سراسیمه بهسمت دفتر تربیت جهادی رفتم. دیدم دوستان زودتر از من به دفتر سردار اباذری رفتهاند. در دفتر سردار همه گریه میکردند.
فضای اتاق عباس پر از حسرت و آه و ناله شده بود. آن روز اتاق عباس احتیاج به روضهخوان نداشت. دیدن صندلی خالیاش روضه بود. هرکه وارد میشد، اشکش جاری بود.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم