ابراهیم هادی به نام خدا سلام وقتتون بخیر آشنایی من و رفیق شهیدم از گلزار شهدا شروع شد رفیقم رو میشناختم اما کامل نه تا اینکه بنر دعوت به گلزار شهدا رو دیدم هر طور که شده بود به خودم میگفتم باید بروم در مسیر راه همسایه مون رو دیدم گفتم : بنر رو دیدی گفت اره گفتم اگه جا دارید منو هم ببرید گفت : چشم . کم کم آماده رفتن شدیم تا اینکه رسیدیم به . هوا کمی سرد بود دم در چای و شیرینی بود برای پذیرایی تا گرم شیم ، ولی سردی هوا رو محفل شهدا گرم کرده بود من دست همسایه مون رو گرفتم و نشستیم روی صندلی تا یکی یکی برنامه ها شروع میشد خلاصه تا رسید به برنامه که از رفیق شهیدم تعریف می‌کردنند که چه کارهای و چه گره های رو باز کرده بود یکی از خادم ها هم تو دستش کتاب و چند تا چیز از شهید داشت دم در بود ولی خجالت میکشید که بروم بردارم وسط گریه کردن بودم زیر لبم زمزمه می کردم و می گفتم : میشه مارو دست خالی بر نگردونی رفیق شهید تا اینکه خادمی که جلوتر از من نشسته بود گفت بفرماید کتاب ... مات زده شده بودم و آب گلو رو قورت دادم زدم زیر گریه ... گفتم رفیق دمت گرم منو هم خریدی هر طوری که بودم از اون روز به هر کس می‌رسیدم و میدیم تعریف می کردم از اون روز صمیمی تر شدم با رفیقم دیروز هم سالروز شهادتش بود در پیچم گذاشتم فیلمش رو تا همه رفیقم رو بشناسند 🌹 شماره شرکت کننده: 6⃣1⃣ 🌹کانون شهیـد عباس دانشگر🌹 🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar ════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════