مرحوم آیت الله ری شهری (ره) 🔶 آیت‌الله سیّد عبدالجواد عَلَم‌الهدی گفتند: سیّد عبدالمهدی سِلمی نجفی، پسر دایی پدرم، که در زمان رضاخان پهلوی در تهران تبلیغ می‌کرد، به دستور طاغوت وقت دستگیر شد. 🔶 ایشان بعد از آزادی به ما گفت: بعد از یک سال زندان به شهر بیرجند تبعید شدم. یکی از شب‌ها که بسیار دلتنگ بودم، به حضرت عبدالعظیم حسنی متوسّل شدم و با چشم گریان به خواب رفتم. 🔶 در رؤیا دیدم وارد مجلسی شدم که جالسین همه روحانی بودند، و صدر مجلس سیّد عبدالعظیم با صورت نورانی و مجلّل نشسته است. 🔶 جلو رفتم و بعد از سلام شکایت حالم را به عرض رساندم. گفتند:«وقتی در تهران بودی نزد ما نمی‌آمدی؛ ولی بعد از این به دیدار ما بیا». 🔶 از خواب بیدار شدم و تا صبح فکر می‌کردم. بعد از اذان صبح مأمور شهربانی در منزل آمد و گفت: عبدالمهدی سِلمی اینجاست؟ در منزل رفتم و خود را معرّفی کردم. 🔶 گفت: آزاد شدی، هر کجا می‌خواهی برو! بدون هیچ تعرّض و تعقیب به تهران آمدم و با خود عهد کردم تا آخر عمر زیارت آن حضرت را شب‌های جمعه ترک نکنم. 📚 خاطره‌های آموزنده، ص ۷۲