همیشہ‌ لباس‌ ڪھنہ‌ مے‌پوشید‌... آخر‌ سَر اسمش‌ پای لیست‌ دانش‌آموزان ڪم‌ بضاعت‌ رفت . مدیر‌ مدرسہ‌ داییش‌ بود. همون رو‌ز ، عصبانے‌ بہ‌ خونہ‌ ی خواهرش‌ رفت... مادر‌ عباس‌ برادرش‌‌ رو پای ڪمد‌ برد و ردیف‌‌ لباس‌ها‌ و‌ ڪفش‌‌های نو‌ رو نشون داد و گفت‌ عباس‌ مے‌گه: «دلش‌ ر‌و نداره پیش‌ دوستای نیازمندش‌ اینا‌ ر‌و بپوشه🌱