«استقلال»
.
آزادی، جمهوری اسلامی
1. اگر به کمیت و کیفیت همایشها و گفتمان سازیها و مقالههای علمی و کتابها یا حتی مناظرات علمی و سیاسی دربارۀ شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی نظری بیفکنیم، هرچقدر که بحث دربارۀ آزادی و عدالت و جمهوریت و اسلامیت و اخیراً حکمرانی و پیشرفت و انقلابیگری بهوفور یافت میشود، تأمل دربارۀ «استقلال» تحفهای نایافتنی است؛ حال آنکه دستیابی به آزادی و عدالت و جمهوریت و هر آنچه ذکر شده و میشود، بدون «استقلال» ممکن و میسور نیست. اما چرا استقلال، در این میان غایب بزرگ است؟
2. بیتردید بخشی از این مسئله به تاثیر نظریهپردازان ایرانی (اعم از اصلاحطلب و اصولگرا و عدالتخواه و ....) از جهانِ غربی بر میگردد که اساساً در آن، بحث از استقلال، کمفروغ است و عمدتاً گفتگو دربارۀ این مفهوم، در جهان های غیر غربی، مخصوصاً متاثرین از کمونیسم یا ناسیونالیسم رایجتر بوده است. پس میتوان سوال را اینطور بازنویسی کرد که «چرا این مفهومِ مهم، برخلاف همۀ مفاهیم مذکور، در ادبیات غربیِ معاصر، غایب است»؟
3. در تضایف توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی، همچون تضایف سقف و کف، سقف، زمانی فرو میپاشد که کف، میدان تضایف را ترک کند و سودای استقلال از سقف را داشته باشد. در طرح جهانِ مدرن غربی، سقف توسعهیافتگی، هیچگاه اجازۀ ترکِ میدان تضایف را به کفِ توسعهنیافتگی نمیدهد. پرسش از چرایی وضعیتِ کفبودگی جهان توسعهنیافته، پرسش ممنوعۀ جهان توسعۀ سرمایهداری است و تنها پاسخ برای تلطیف وضعیتِ کفبودگیِ توسعهنیافتگی، تعریف کفِ توسعهنیافته به سقفی برای جهانِ توسعهنیافتۀ دیگری است و به این ترتیب، بُرج و عمارت توسعۀ سرمایهداری، همواره بالاتر و بالاتر میرود و سقفی روی سقف میزند.
4. بنابراین خروج از این تضایف که تنها با استقلال محقق میشود، نه تنها پرسش ممنوعۀ نظری است، بلکه بهجهت مخاطرات ناظر به فروپاشی سقف آن جهان، در عمل، حتی منجر به درگیریهای خونین خواهد شد. استقلال، اولین گام و البته گامِ سرنوشتساز برای خروج از جهان توسعۀ سرمایهداری و استعمار آن است. با نظر به مرکبِ فلسفۀ تاریخ تجدد برای توسعۀ سرمایهداری که وجه توجیهگرِ جهانیبودنِ آن نیز هست، خروج از این تضایف، به اشکال و اَعماق مختلفی رخ مینماید. نسخۀ مارکس برای استقلال از این تضایف، شاید برخلاف تصور مشهور، نه تنها خروج از این تضایف نبود، بلکه در معنای دقیقتر، وارونگیِ تضایف برای ارتقاء آن به سطحی عمیقتر از مادیت بود. تمجیدهای مارکس در مانیسفت کمونیست از سرمایهداری، نشان میدهد رویای مارکسی برای تحقق انقلاب کارگری، تنها از عهدۀ کارگرانِ بلوغیافتۀ همین نظام بر میآمد و اشتباه تاریخی لنین، واگذاری این مسئولیت تاریخی به کارگرانِ روسیۀ تزاری بود.
5. اما در ایران؛ آغاز نهضت امام خمینی (ره) از دهۀ 1340 که منجر به وقوع انقلاب اسلامی شد، در متنِ جنگ سرد بلوک غرب و شرق و در واکنش به انقلاب سفید شاه که چیزی جز اجراء برنامه های توسعه سرمایه داری نبود رقم خورد. برنامههایی که با امپریالیسم نظری و دانشگاهی نیز همراهی میشد و مهمترین ابزار مبارزۀ بلوک غرب با انقلابهای کارگریِ استقلالطلبانه بلوک شرق بود. توسعۀ سرمایهداری بر مرکبِ فلسفههای تاریخ تجدد و ایدۀ ترقی نشسته بود که مسیر حرکتِ جوامع را در یک مسیر تک خطی، از توسعهنیافتگی به توسعهیافتگی یا به تعبیر اولین منتقدین چپِ برنامههای توسعه نظیر پل باران، سیری از «وابستگی» به جهان توسعهیافته ترسیم میکرد. بنابراین توسعۀ سرمایهداری، چه در نظر و چه در عمل، چیزی جز «وابستگی» نیست. حتی اگر از منظر گفتمان شرقشناسی هم بنگریم، تا وابستۀ جهانسومیِ توسعهنیافتۀ استعمارشدۀ احتمالاً شرقیای جعل نمیشد، توسعهیافتۀ مدرنِ استعمارگرِ غربیای شکل نمیگرفت. استعمار که طلبِ عمران توسعهنیافته از توسعهیافته است، محصول این وابستگی است. در این میان، استقلال از این تضایف، اولین و مهمترین گام و البته گام خونینِ نهضت خمینی کبیر بود که بعدها به حاشیه رفت.
6. از دهۀ 1370 که همزمان با فروپاشیِ شوروی و پایان جنگ سرد بود، اولین جرقههای عبور از جهانِ مدرن و طرح «وضعیتِ پستمدرن» شکل گرفت و مابازاء آن، در قلمرو علوم اجتماعی، ایدۀ جهانیشدن بود. آن فروپاشی و فضایِ ظاهراً مساعدترِ جهانیشدن و البته سستی و ناتوانیِ درونیِ ایرانیان برای پیگیریِ مسیر استقلال در انقلاب اسلامی، «استقلال» را به مفهومی حاشیهای یا مخصوصاً در بدنۀ متدینین و حوزویان، به مفروضهای تماماً محققشده در 1357، مبدل ساخت و مسئلۀ اصلیِ انقلاب، «آزادی»، «عدالت«، «جمهوریت»، «پیشرفت» و ... شد. استقلال، نه دیگر موضوع همایشی بود نه دیگر مسئلۀ متفکری و نه حتی شعار مردمی (جز در ورزشگاه و در تقابل با پرسپولیس یا پیروزی). ممنوعیت یا غفلت پرسش از استقلال، البته در جهانِ توسعهیافتۀ غربی، طبیعی است،