سفره را انداختهاند و بچهها هم بیتابی میکنند.
بوی آبگوشت و ریحان تازه فضای اتاق را پر کرده و صدای شکم بچهها را هم درآورده است. بچهها زیرچشمی آقا را نگاه میکنند، ایشان میگویند:
- باید صبر کنیم تا خانم جان هم بیایند.
اگر این جمله را هم نمیگفت بچهها میدانستند که آقا بدون خانم جان لب به غذا نمیزند.
دوست داشت از اول، همسفره همسرش باشد.