در پایان متذکر می‌شوم که من در این راه بی‌اجازه پدر و مادر نیامدم و آنها به من از کوچکی ادب آموختند و نماز و شیوه پاک‌بودن را در کنار آنها فراگرفتم و از آن موقعی که پدرم به من نوحه‌خوانی را آموخت، خودشان مرا با رضایت کامل به جبهه علیه ناپاکی و مشرکان با خدا فرستادند تا با آنها بجنگم و این جنگ دنباله همان جنگ و این جبهه ادامه همان جبهه است که از کودکی مرا در آن ثبت‌نام کردند. پس من افتخار می‌کنم به چنین پدر و مادری و خیلی هم دوستشان دارم و من نمی‌خواهم فقط در این دنیای دو روزه با آنها باشم و می‌خواهم در آن دنیا تا ابد کنار هم باشیم، اگر خدا قبول کند، چون سرانجام آنها هم باید بیایند پیش ما و انشالله من زودتر بتوانم راهی را که میخواهند بیایند آب‌وجارو کنم چون این جور پدر و مادرها را علی و فاطمه (ع) باید پذیرایی کنند. هر کجا خواستید مرا دفن کنید، چون فرق نمی‌کند، فقط اعمال انسان مهم است. این چند بیت شعر را از قول خداوند به بنده فراری و گنهکار به روی کاغذ می‌آورم: ای یاغی ستمگر بر ما وفا نکردی عمری تو ای فراری، رو سوی ما نکردی هر شب منادی ما، می‌زد تو را صدایت اما تو یک شبی هم، ما را صدا نکردی ما پرده پوشیم از مهر، بر جمله گناهت اما تو ای جفاجو، از ما حیا نکردی جداً بیاییم شرم و حیا کنیم که در محضر خدا معصیت نکنیم و بیاییم با خدا آشتی کنیم که برگشت همه ما به سوی اوست. و با آنهایی که می‌گویند این جنگ تا کی ادامه دارد و یا این که می‌گویند شما سهمیه خود را به جبهه رفته‌اید و دیگر بس است، این آیه از سوره انفال را بازگو می‌کنم: «ای اهل ایمان! بکشید در راه خدا تا زمانی که فتنه و فساد برطرف شود و دین همه، دین خدا گردد.» در پایان از تمامی دوستان و آشنایان و اقوام حلالیت می‌طلبم و امیدوارم این حقیر را ببخشید. خداحافظ شما بنده حقیر خداوند محسن گلستانی نگارش به تاریخ 1363/07/30 التماس دعا