خبر شهادتش را در روزنامه‌ها زدند، آیت‌الله جزایری هم آن را در نماز جمعه اعلام کرد: «شهید صفرعلی لاریزاده به دست دموکرات‌ها به شهادت رسید»، آن هفته برای نماز نرفتم، دم در خانه کز کرده بودم تا اگر کسی برای تسلیت آمد بگویم برود، «دا» طاقت این خبر را نداشت😭 چند روز بعد پیکر برادرم را آوردند، ارباً اربا شده بود، سر و زبانِ بریده، استخوان‌های شکسته، تیرباران و آتشی که چیزی از او باقی نگذاشته بود، مثل دیوانه‌ها دور آمبولانس میچرخیدم و میخندیدم،😭 بعد از دیدنش من دیگر خودم نبودم و فراموشی گرفتم، شاید میخواستم زجرها و دردهایی را که صفرعلی به تنهایی کشیده بود از ذهنم پاک کنم اما بی‌فایده بود، باید دوباره می‌ایستادم و قصه برادرم را در گوش‌ها زمزمه میکردم.🌹