🌺 *«روز مادر»* بایزید بسطامی قدّس الله روحه، در راهی میرفت. آواز جمعی به گوش وی رسید. خواست آن حال بازداند. فراز رسید. کودکی دید در لژن [= لجن] سیاه افتاده وخلقی به نظاره ایستاده. همی ناگاه مادر آن کودک از گوشه ای دردوید و خود را در میان لژن افکند و آن کودک را برگرفت و برفت. *بایزید چون آن بدید وقتش خوش گشت. نعره‌ای بزد ایستاده و می گفت:* *«شفقت بیامد، آلایش ببرد... محبت بیامد،معصیت ببرد...عنایت بیامد، جنایت ببرد...».!*🕊💥 میبدی