خشابها توی سینهام خالی شد کیان جانم!
🔹خشابها توی سینهام خالی شد کیان جانم! گلولههای سربی، داغ بود و رگ و پی قلبم را درید. آن لحظهای که آرزوهایت را به رگبار میبستند و پوست لطیفت آغشته به خون شد تمام تنم لرزید. تو بازگشتی به سوی خدایی که بازگشت همه به سوی اوست، به خدایی که منتقم است، در آغوش فرشتهها آرام گرفتی اما رد خونت هنوز خشک نشده.
🔹جنایت هنوز توی خیابان ایذه خودش را فریاد میکِشد. کیان جان، آدمِ بزرگ که بمیرد داغش درد دارد و خاطراتش زجر، اما کودک نه، داغش آتش است و روح و تنت را میسوزاند.
@Farsna