💢داستان کوتاه
مراقب زبانت باش
پادشاهی بر سر سفره نشسته بود و میخواست طعام بخورد
خدمتكار او با سینی غذا وارد شد اما ناگهان پایش به لبه فرش گرفت و دستش لرزید و مقداری آش روی سر پادشاه ریخت
پادشاه خشمگین شد و خواست خدمتكار را مجازات كند
خدمتكار بیدرنگ سینی را روی زمین گذاشت و كاسه آش را برداشت و همه را روی سر پادشاه خالی كرد
پادشاه از شدت خشم از جا پرید و فریاد زد
این چه كاری بود كه كردی احمق
خدمتكار با خونسردی پاسخ داد
ای پادشاه اگر بهخاطر ریخته شدن كمی آش بر سرت مرا مجازات كنی نفرت مردم از تو زیاد میشود چون تو بهخاطر یک اشتباه به این كوچكی مرا مجازات میكنی
این است كه به فكرم رسید تا تمام آش را روی سرت بریزم تا گناه بزرگی بكنم و تو بهخاطر چنین گناهی مرا مجازات بكنی، آن وقت اگر مردم بدانند این مجازات حق من بوده نفرت آنها از تو بیشتر نمیشود
پادشاه از این حرف خدمتكار خوشش آمد و او را بخشید
گاهی این زبان میتواند وسیلهای برای نجات دادن افراد باشد گاهی هم وسیلهای برای هلاکت مهم این است که در برخورد با دیگران چگونه از آن استفاده کنیم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕Join 👉
@kashkolhaji