📝 بهلول پیر شده بود عصا می زد تو کوچه های مدینه، گریه می کرد، می گفت مَن یرحمُ الذَلیل مَن یَرحمُ الفقیر ؟ کیه به منِ بیچاره کمک کند؟ چی شده آقا؟ فرمود : من یک چیزی گم کردم برایم خیلی مهم است هرچه می گردم پیدایش نمی کنم. گفتند نشانی اش را بده؛ رسم و اسمش را به ما بگو کجا گم کردی؟ گفت تو همین کوچه بازار ، تو همین کوچه پس کوچه ها. چی گم کردی؟ گفت جوانی ام را گم کردم هرچقدر قَدم را خمیده تر می کنم ببینم چیزی پیدا می کنم می بینم اثری از آثار جوانی نیست .
استاد دانشمند