در روایتی بلند، از امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) آمده: «عادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر این بود که هر گاه چیزی از او خواسته میشد، اگر میخواست انجامش دهد، میفرمود: "باشد" و اگر نمیخواست انجامش دهد، سکوت میکرد و هرگز، پاسخ "نه" نمیداد. روزی، بادیه نشینی نزد ایشان آمد و چیزی خواست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سکوت کرد. دوباره خواست. باز هم سکوت کرد. بار سوم خواست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با حالت تشر، به او فرمود: "ای اعرابی! هر چه میخواهی، تقاضا کن".
ما به حال او غبطه خوردیم و گفتیم: الآن، بهشت را تقاضا میکند.
بادیه نشین گفت: مرکبی از تو میخواهم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: "باشد".
سپس فرمود: "باز هم بخواه".
گفت: توشه هم میخواهم.
فرمود: "باشد".
ما از این درخواستها تعجب کردیم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: "چه قدر فرق است میان درخواست این بادیه نشین و درخواست آن پیر زن بنی اسرائیل! ".
آن گاه فرمود: " موسی (علیهالسّلام) فرمان یافت که از دریا بگذرد؛ پس چون به دریا رسید، مرکبها را هی زدند؛ اما آنها باز میگشتند و از رفتن امتناع میکردند. موسی (علیهالسّلام) گفت: پروردگارا مرا چه شده است؟ بدو فرمود: "تو نزدیک قبر یوسف هستی. استخوانهای او را هم با خودت ببر".
اما قبر با زمین، یکسان شده بود و موسی (علیهالسّلام) نمیدانست کجاست. گفتند: اگر کسی باشد که جای قبر را بداند، آن کس، پیر زنی از بنی اسرائیل است. شاید او بداند که قبر کجاست.
موسی (علیهالسّلام) او را احضار کرد و فرمود: تو میدانی قبر یوسف کجاست؟
گفت: آری.
فرمود: آن را نشانم بده.
گفت: نه به خدا، مگر آن که آن چه از تو میخواهم، به من بدهی.
فرمود: باشد.
گفت: از تو میخواهم که در بهشت، با تو در یک درجه باشم.
فرمود: (فقط) بهشت را بخواه.
گفت: نه. فقط با تو باشم.
موسی (علیهالسّلام) سعی داشت او را از نظرش منصرف کند که خداوند تبارک و تعالی به او وحی فرمود که: "هر چه میخواهد، به او عطا کن؛ زیرا از (درجه) تو، چیزی کم نخواهد کرد". موسی (علیهالسّلام) به آن پیرزن، قول داد و او جای قبر را نشانش داد و موسی استخوانها را بیرون آورد و از دریا گذشت
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈