...ادامه
حاکم شرع شهر شدیم و مردم با ما آشنا شدند و در مسائل به ما مراجعه می کردند. امر و نهی می کردیم، جلوی کارها و مجالس خلاف را می گرفتیم و برای رتق و فتق امور، مردم را بسیج می کردیم. حاکم آنجا دید با مجتهد مبسوط الیدی که از نجف آمده نمی تواند کنار بیاید و اگر وضع به این کیفیت ادامه پیدا کند، او حاكم على الاطلاق نخواهد بود؛ و لذا در مقام رفع این تضاد بر آمد. یک روز گفتند حاکم می خواهد به دیدن شما بیاید. او با بعضی از افراد آمد و هدایای مفصل و فرش های قیمتی برای ما آورد و شروع کرد به صحبت و تعریف و تمجید کردن که: ما در غزارت علم و تقوا کسی را مثل شما ندیده ایم. ساعتی از مجلس به این مطالب گذشت و در پایان گفت: هر امری داشته باشید ما در خدمت شما هستیم. ما هم از اینکه در محله پیچید که حاکم به دیدن ما در منزل آمده و بالاخره این قضیه موقعیت ما را بالا برد، بسیار خوشحال شدیم. هفته بعد دوباره پیغام دادند که حاکم می خواهد به دیدن شما بیاید؟ و ما هم این بار آمادگی بیشتری برای پذیرایی داشتیم. آمدند و مسئله به خوبی و خوشی گذشت و ما را برای حضور در مجلس خود دعوت کردند. ما در آن مجلس شرکت کردیم و دیدیم که همه اعیان آمده اند و خیلی هم ما را تحویل گرفتند. اواخر مجلس شنیدم کم کم زمزمه هایی می شود و به هم می گویند: «به احترام آقا نمی شود؛ این کار را نکنید!» گفتیم: «قضيه چیست ؟» گفتند: «ظاهرا می خواهند بساط شرب خمر پهن کنند منتها به احترام شما ملاحظه می کنند.» من متأثر شدم و آن چنان بر آشفتم و بر آنها نهیب زدم که تمام اهل مجلس از رعب و وحشت فریاد من به لرزه و هراس افتادند؛ و با حالت قهر از مجلس بیرون آمدم.
سه روز بعد از این ماجرا شبی حاکم به منزل ما آمد و بنا را بر عذرخواهی و اغماض و شرمندگی گذاشت و با الحاح و اصرار از ما تقاضا کرد که برای صرف شام دوباره به منزل ایشان برویم. در اینجا قباله ملک خیلی قیمتی و مرغوبی را در یکی از مناطق خوب به عنوان پیش کش اهدا کرد و رفت. من نیز دعوت او را پذیرفتم و به منزل او رفتم. اواخر مجلس باز صحن زمزمه هایی شد و حاکم گفت: «آقا! چون اینها به شما محبت و ارادت دارند و می خواهند با شما انس داشته باشند و نمی توانند شما را رها کنند شما هم کاری به اینها نداشته باشید و بگذارید پنهان از شما کارشان را انجام دهند و محبت اینها را زیر پا نگذارید تا لطفشان به شما باقی بماند. ما هم سرمان را پایین انداختیم و مجلس را ترک کردیم. حدود سه هفته از این جریان گذشت و تمام این مدت طعم و لذت شام آن شب، پیوسته فکر و ذهن مرا مشغول می داشت تا اینکه باز حاکم برای صرف شام مرا دعوت نمود و من با تمایل شدید و اشتیاق وافر دعوت او را لبیک گفتم. پس از وارد شدن دیدم باز همان مهمان های معهود، در محفل حضور دارند و طبق برنامه قبلی سفره گسترانیدند و شام
را با لذت و اشتیاقی وافر صرف نمودیم. حاکم گفت: «آقا! اینها نسبت به شما دلگیرند و می گویند ما نمی توانیم در چنین بزمی باشیم و ایشان محروم باشند.خدا ارحم الراحمين و غفار الذنوب و توبه پذیر است. شما نیز برای احترام مؤمن، جبران محبت بفرمایید که این احترام مهم تر است.»
ادامه دارد ...
━━━━━━━⊰◇⊱━━━━━━━━
💠کشکول مبلغین ومبلغات استان یزد
https://eitaa.com/joinchat/1851588616Cd0c71383ae
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••••┈