خواهری که بود، خواهری که هست... هروله‌های میان خیمه‌ها و تل تمام شد. از بالای آن بلندی چشم‌هاتان دید هر آن‌چه نباید می‌دید. درنوردیدنِ صحرا برای یافتنِ اطفالِ گریزان از آتش خیمه‌ها و از قساوت نامردها هم تمام شد. دانه دانه مهره‌های این تسبیح را از گوشه‌کنار این صحرای تفتیده جمع کرده‌اید. صورت‌های آفتاب‌سوخته و دامن‌های نیم‌سوخته و لب‌های ورچیده از بغض و چشم‌های خیس‌شان آتش به جان‌تان انداخته، ولی دَم برنمی‌آورید. به راه درازی که در پیش است می‌اندیشید. به کوفه، به شام، به همه منزل‌هایی که منتظرند یکی‌یکی داغِ دل‌ِ زن‌ها و بچّه‌ها را تازه کنند. آن‌روز که به نکاحِ عبدالله درمی‌آمدید، آن روز که شرط عقد را هم‌سفری با برادر در هر سفری گذاشته بودید، فکر می‌کردید سفری می‌آید که باید هم‌سفرتان را بر خاک، بگذارید و بگذرید؟ که باید هم‌سفرِ سرِ بر نیزه‌اش باشید؟ آه بانویِ صبر، حماسه تمام نشده، پرده آخر رسیده، صحنه را فقط شما می‌توانید تمام کنید. عَلَمِ عبّاس را برداشته‌اید. شما خواهرِ حسین بودید. شما خواهرِ حسین هستید. سلام بانوی صبر، سلام بانویِ حماسه، سلام بر بلندای قامتی که ذره ذره‌اش را داغ‌ و زخم‌ و درد آکنده بود، اما ایستاد تا پرچم عاشورا فرونیفتد. پ.ن: از این‌جا به بعد همراه با تکان‌های شترهای بی‌جهاز و بی‌کجاوه کاروان‌تان، هم‌پای دلِ زن‌ها و بچّه‌ها، هر شب، پای صفحات مقاتل، دلی آب می‌شود بانو. کاش زودتر به مدینه برگردید. من فدای همه دردهاتان توی منزل‌هایی که پیشِ روست. ‌سَلامٌ عَلى مَن عَجِبَت مِن صَبرِها مَلائِكَةُ السَّماء سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور ...🖤ارادتمند محمد رضا ایلخانی زاده قمی.