ماجرای عقیل در نهج البلاغه 💢به خدا سوگند عقيل را در نهايت بينوايى ديدم، از من خواست تا يك صاع از گندم شما مردم را به او ببخشم، در حالى كه، فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهره اى نيلين مى ديدم. چند بار نزد من آمد و خواهش خود مكرر كرد و من، همچنان، به او گوش مى دادم و او پنداشت كه دينم را به او مى فروشم و شيوه خويش وامى گذارم و از پى هواى او مى روم. پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گيرد، به تنش نزديك كردم. عقيل همانند بيمارى ناله سر داد و بيم آن بود كه از حرارتش بسوزد. گفتم: اى عقيل نوحه گران در عزايت بگريند، آيا از حرارت آهنى كه انسانى به بازيچه گداخته است مى نالى و مرا از آتشى كه خداوند جبار به خشم خود افروخته بيمى نباشد؟ تو از اين درد مى نالى و من از حرارت آتش ننالم؟ (خطبه ۲۲۴) ای عقیل! از چه نگاه تو به این اموال است؟ دست بردار! علی بر سر بیت المال است! 🔶💠💠 کانال 👇👇👇👇 @kashkooleayevahadis 🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿 👇👇👇 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa 👆👆👆👆👆