هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
راستی مسلمانی ما تا کجاست؟ ٣۵٠ 🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻 جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت : که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، مسیح_قسم که: با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...! 🖇🖇🖇🖇🖇 🍀لینک کانال داستانای خوبان روزگار 🍀 کانال 🍀 🍀 🍀┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ... توفیقمان بده تا مسلمان واقعی شویم به برکت