🌹🌷💐💐💐💐💐💐💐🌷🌹
#داستان۵٠١
🌷
#هر_روز_با_شهدا_🌷
#زیر_باران_حسرت
🌷در عملیات «کربلای ۵» از ناحیه دست و چند جای دیگر بدن مجروح شدم.
اما از آنکه بادگیر در تنم بود و مچ آستینم گشاد، مانع نفوذ خون به بیرون میشد.
دستم برای دومین بار بود که آسیب میدید.
یک بار برحسب تصادف در یک مأموریت نظامی و اینبار در عملیات «کربلای ۵».
همین طور میجنگیدم و پیش میرفتم. تا آنکه....
🌷تا آنکه شدت درد و سنگینی لختههای خون، توان لازم را از من گرفت و من به زمین افتادم از رد خونی که از من بر جا مانده بود، دوستم متوجه زخمم شد و خودش را به من رساند و
گفت:
«خودت را میخواهی به کشتن بدهی؟»
اما من دلم پیش بچههای رزمنده بود و نمیتوانستم دست از مبارزه بکشم، تا اینکه نمیدانم چه وقت زانوهایم سست شد و به زمین افتادم.
🌷وقتی چشم باز کردم، خود را در بیمارستان اهواز دیدم.
چند روز بود که از عملیات فخر آفرین «کربلای ۵» گذشته بود، با خودم گفتم:
«ای کاش من هم میتوانستم یکی از آن شهدای گلگون کفن باشم.»
#راوی: شهید معزز علیاصغر شعبانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✾📚
@Dastanayekhobanerozegar 📚✾
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار