🍂0⃣5⃣ خورشید مجنون 🌸حاج عباس هواشمی 🔹چند ماه بعد از تهاجم عراق به منطقه هور و مفقود شدن علی هاشمی فرمانده سپاه ششم، به فرماندهی کل سپاه پیشنهاد دادیم فرماندهی سپاه ششم را به عهده احمد غلام پور بگذارد، زمانی که اوضاع قدری تثبیت شد، یک شب به اتفاق عباس صمدی نزد محسن رضایی در قرارگاهی در نزدیکی آبادان رفتیم، آن شب موضوع فرماندهی غلام پور را پیش کشیدم و گفتم از آنجا که ایشان از هرکس دیگر با سپاه ششم و نیروهای خوزستانی آشناتر است و کادر سپاه ششم و حتی یگانهای سازمانی این سپاه ایشان را می‌شناسند و قبول دارند، خواهش می‌کنیم ایشان با حفظ سمت، یعنی ضمن فرماندهی قرارگاه کربلا، فرمانده سپاه ششم هم باشد، محسن رضایی در همان ملاقات و همان شب پیشنهاد ما را پذیرفت و از روزهای بعد احمد غلام پور یکی، دو روز در هفته را در ستاد سپاه ششم حاضر می شد، نوروز سال ۱۳۶۸ را من و عده ای از برادران در قرارگاه آغاز کردیم، آن زمان قرارگاه تاکتیکی سپاه ششم کنار جاده مرزی در سه راهی روستا و پاسگاه طَبُر قرار داشت، به آنجا، قرارگاه یا مقر شهید رمضانی هم می‌گفتند، بهار آن منطقه بسیار زیبا و دیدنی بود، اطراف و محوطه قرارگاه پوشیده از زمین‌های سبز بود، بچه ها صبح زود صبحانه را آماده کرده بودند تا آن را بیرون از سنگر و در زمینی سرسبز از محوطه قرارگاه صرف کنند، آن روز خیلی از بچه ها حاضر بودند؛ مثل حاج نعیم که مسئول اطلاعات بود، قبل از اینکه مشغول خوردن صبحانه بشوم به یاد شهدا افتادم، بی اختیار گریه ام گرفت، از جمع بچه ها دور شدم، اما فایده ای نداشت، دلم هوای علی هاشمی را کرده بود، اصلاً نمی‌توانستم آرام بگیرم، به بچه ها گفتم: می‌خواهم به خطوط پدافندی سربزنم! یکی دو نفر از جمله حاج نعیم با من همراه شدند، بچه ها متوجه شده بودند حالم خوب نیست، بعضی‌ها شوخی می‌کردند یا لطیفه می‌گفتند، اما فایده ای نداشت، همچنان که ماشین به طرف پیچ کوشک می رفت، یکی از بچه ها (شاید حاج نعیم) رادیوی ماشین را روشن کرد، خواننده ای با صدای حزین و سوزناک ترانه بار فراق را می‌خواند: بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم می روم و نمی رود ناقه به زیر محملم.... احساس کردم رادیو هم در این روز اول سال با من در غم فراق دوستان و برادران شهید و مفقودم همراه است، با شنیدن این ترانه یک دل سیر گریه کردم، آن روز گشتی در کل خط داشتیم، در جای جای منطقه حضور علی هاشمی را احساس می‌کردم، بچه هایی که همراهم بودند از گریه ام گریه شان گرفته بود، یکی یکی نام شهدا را می‌بردند و از خصوصیات تک تک شهدا می‌گفتند، در نیمه دوم فروردین ماه ۱۳۶۸ احتمال وقوع مجدد جنگ بیشتر شد، این بار احتمال می‌دادیم عراق با کمک آمریکا از طریق دریا هم اقدام کند، طی چند بازدید از سواحل دریا از آبادان، بندر امام و هندیجان تا بندر دیلم تمهیداتی پیش بینی و تدابیری اتخاذ شد، بیشتر این طرح ریزی ها را قرارگاه کربلا و سپاه ششم انجام می‌داد، از اوایل بهار خطوط پدافندی تا حدود زیادی مستحکم شده بود، تقریباً از پاسگاه طبر تا شمال هور سنگرهای بتنی روی سیل بند شهید باکری در شرق هور کار گذاشته شد، خطوط دفاعی نیز در منطقه عمومی بستان، شامل محیره، ساهندی، کسر، زوره، سعیدیه یا سیدیه و همین طور چزابه بازسازی شدند. پایان شهید علی هاشمی🍂