گوزني برچشمه اي رفت تا آب بنوشد.عکس خودش در اب ديد، پاهايش باريک و کوتاه بنظرش آمدوغمگين شد.اما شاخ هاي بلند و قشنگش که ديد شادمان و مغرور شددرهمين حين چندشکارچي قصداوکردندگوزن گريخت وچون چالاک ميدويد، صيادان به او نرسيدند اما وقتي به جنگل رسيد،شاخ هايش به شاخه درخت گير کرد. صيادان سر رسيدند و او را گرفتند گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دريغ پاهايم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هايم که به زيبايي آنها مي باليدم گرفتارم کردند.چه بسا گاهي از چيزهايکه ناشکر و گله منديم، پله صعودمان باشد و چيزهايکه با آنها مغروريم مايه سقوطمان
💙
#کشکولطنازی
کانال
🇮🇷
#کشکول_طنازی(صلواتی) 🇮🇷
▪️
https://eitaa.com/kashkoole_tanazy