🔰 قصه پر غصه یک وکالت! میرزا قلی: می خواهید من وکیل شما شوم و از حقوقتان دفاع کنم؟ من: بله! وکیل من شو! فقط یادت باشد به ازای ده پانزده ملیونی که ماهانه از خزانه ما دریافت میکنی، جانانه از حقوقمان دفاع کنی! میرزاقلی: سوگند می خورم! [چندصباحی بعد] من: میرزاقلی! اوضاع ما خوب نیست!😔 من موکل هستم و تو وکیل، لطفا به من بگو در دفاع از من چه گفتی؟! از این به بعد رأی و نظرت باید باشد! [میرزاقلی خان که حالا به برکت حق الوکالة ها و جایگاه نمایندگی، حسابی فربه و مغرور شده:] به تو چه ربطی دارد؟! چرا تفتیش عقاید میکنی؟!😡 - آخر میرزاقلی! 😳 تو به غیر از حیثیت نمایندگی از من که چیزی نداری! تو همان میرزاقلی روستای خودت هستی که به اعتبار وکالت من آنجا راهت دادند! من چه موکلی هستم که نمی دانم وکیلم در دفاع از من چه می گوید؟!🤔 - همین است که هست! اگر بیشتر گلایه کنی بوق تبلیغاتیمان را علیهت روشن می کنیم، اصلا می دهیم ، از بیت المال هزینه کند و تمام اخبارش را علیه تو سامان دهد! متوجه شدی؟ تمام اخبارش را! درست همان کاری که با کردیم! ✅ آقایان! یادتان باشد! شما فقط ما هستید نه بیشتر! 💠به کشکول یک طلبه بپیوندید🔰🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/911671316C274de32b2e