🌸عریف(استوار)احمد
ضابط با دیدن در و دیوار آنقدر خوشحال شد که نتوانست خوشحالی اش را پنهان کند و با شادی گفت: «عالی شده. چه کسی این کار را کرده؟» استوار در حالی که داشت از خوشحالی کیف می کرد، گفت: «قربان کار خود بچه های زندان است.»
- بچه های زندان؟
- بله قربان.
- چه کسانی؟
با اشاره به دو سلول ما گفت: «اینها قربان.» او به سمت سلول ما برگشت و گفت: «چقدر این کار شما زیباست. خیلی خوب کار کرده اید.»
- نه. این کار ماحاصل مدیریت عريف احمد است!
- احمد با شنیدن این حرف داشت دیوانه میشد! . ضابط دستی بر شانه احمد زد و گفت: «تو مستحق تشویقی.»
عریف پایش را به احترام به زمین کوبید و گفت: در خدمتم قربان.
بعد نگاهی به جاهایی که رنگ کرده بودیم انداخت و گفت: «عالی. عالی کار کرده اید. در برابر این کارتان می خواهم شما را تشویق کنم. خودتان بگویید چه هدیه ای به شما بدهم؟»
نگاهی به هم کردیم و مانده بودیم چه بگوییم. در حالی که قیافه مظلومانه ای گرفته بودم گفتم: «ضابط، ما مدت زیادی است که لباس نداریم و در مضیقه ایم. اگر ممکن است دستور بدهید چند دست لباس به ما بدهند.» او نگاهی به استوار کرد و گفت: «این ها را یادداشت کن و به من بده.»
ضابط نگاهی به من کرد و گفت: «دیگر چه مشکلی دارید؟» .
- والا ضابط، ما در این زندان خیلی در فشاریم. عريف احمد اصلا به ما توجه نمی کند. خیلی کم هواخوری می رویم. از ساعت پنج عصر تا ده صبح فردا باید بدبختی بکشیم تا زمان دستشویی رفتنمان برسد.
همین طور داشتم از بدی عريف احمد میگفتم و او با غضب نگاهم میکرد.
آقای ضابط، فکری به حال ما کنید. به هر حال، درست است ما اسیر شماییم ولی آدمیم. او بداخلاق است و به ما رحم نمی کند.
وقتی حرفهایم تمام شد ضابط رو به عریف کرد و گفت: «عريف احمد!» و عریف احترام نظامی گذاشت و گفت: «بله قربان!»
- با این زندانیها مهربان باش و به مشکلاتشان رسیدگی کن . بله قربان
- بار دیگر که اینجا می آیم از آنها می پرسم که به آنها رسیدگی کردهای یا نه. وای به حالت اگر به آنها نرسی
- بله قربان!
#طنز_جبهه
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@KASHKOOLMANAVI