🌸خمپاره
شلمچه بودیم بولدوزور هارو خاموش کردیم و نماز صبح خواندیم دور هم نشسته بودیم ، نادی رفت نشست رو یه سنگر و سخنرانی کرد
به فرمانده گفت اقای قیصری من اینقد از
بچه ننه ها بدم میاد
فرمانده گفت کدام بچه ننه ها عباس!
نادی گفت همون بچه ننه هایی که هنوز صدای گلوله نیومده از بالا میپرن پایین و دراز ب دراز میخوابند روی زمین ، ادم باید شجاع باشه نترس باشه من که تا خمپاره منفجر نشه تکون نمیخورم یعنی اصلا کم شده که بترسم
داشت از خودش تعریف میکرد که صالح گفت اره نادی راس میگه من که ندیدم به راحتی بترسه بعد رو به پیرمرادی کرد و چشمک زد و اشاره کرد
پیرمرادی رفت پشت سر نادی نشست صالح ادامه داد مثلا موقعی که گلوله میاد ، پیرمرادی یهو صدای شلیک شدن خمپاره رو دراورد
نادی داد زد یا ابوالفضل ، برادر بخواب ، بعد از بالای سنگر مثلا گنجشک پرید پایین و دراز دراز خوابید و دستاشو گذاشت رو سرش
صدای خنده بچه ها همه جارو پر کرد لحظه ای گذشت نادی اروم سرشو
بلند کرد و گفت پس کو خمپاره
اقای قیصری بلند خندید و گفت خورد رو زمین البته نادی ن،گلوله
#طنز_جبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋
@kashkoolmanavi 🕋