❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨
#قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_پانزدهم
نویســـنده:
#ابراهیم_حسن_بیگے
در آن روزها زیاد بن عبید در غیاب ابن عباس، امیر بصره بود.
عشایر بصره پیرامونش جمع می شوند.
کار ابن الحضرمی بالا گرفته است.
اقدامی صورت نداده است.
پیروانش افزایش می یابند و شهر دچار دو دستگی و تفرقه می گردد.
زیاد که مدیر نالایقی است، نمی تواند تدبیری بیندیشد؛ جز این که اوضاع را به کوفه گزارش دهد و منتظر پاسخی باشد.
از سویی، از جان خود نیز بیمناک است.
می ترسد عثمانیان به دار الحكومه حمله ور شوند و آسیبی به او برسانند.
به فکرش می رسد که برای دوست سابقش صبره رئیس قبیله ی ازد پیغامی بفرستد:
صبره بن شیمان!
تو سرور قبیله ات و یکی از بزرگان بصره ای.
میدانی که کوفه در التهاب است و من از جان خود و بیت المال مسلمين بیمناکم.
آیا به من پناه می دهید؟
تا زمانی که ابن عباس باز گردد و اوضاع آرام گردد.
صبره پاسخ می دهد:
اگر بیایی از تو حمایت می کنم.
زیاد شبانه از کاخ فرمانداری بیرون می آید و به قبیله ی ازد وارد می شود.
صبره با احترام به استقبالش می رود. او با این که در جنگ جمل مخالفان على بوده است، اما از عمل خود پشیمان شده و مجددا با علی بیعت کرده است.
صبره برای زیاد، مسجدی برای نماز و منبری
برای خطبه و تختی برای فرمانروایی و نگهبانانی برای حفظ امنیتش فراهم می آورد.
زیاد امید و انگیره اش باز می گردد.
ادامـــه دارد ...
🌍
@kashkoolmazhabimehrab