بریده کتاب از کتاب اسم تو مصطفاست همه ی ترسم از مجروحیتت بود.اولین مجروحیت هات که شروع شد، ترسم از شهادتت شد ترسم از دوریت شد و از ندیدنت! چطور میتوانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟ یک بار که مجروح شده بودی گفتم:"دیگه نباید بری" گفتی:"مثل زنان کوفی نباش!" گفتم:"تو غمت نباشه من میخوام با زنان کوفی محشور بشم.تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو!" گفتی:"باشه نمی رم." بعد ناهار گفتم :منو میبری؟ -کجا؟ -کهنز -چه خبره -هیئت -هیئت نباید بری -چرا؟!!!!! -مگه نگفتی من سوریه نرم.من سوریه نمی رم،اسم تو هم سمیه نیست!اسم جدیدت آزیتاست.اسم منم مصطفی نیست.کوروشه!!!اسم فاطمه هم عوض میکنیم.مسجد و هیئت هم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم.تو هم با زنان کوفی محشور میشی!! -اصلا نگران نباش هیئتم نمیریم! بعد از ظهر نرفتم.شب که شد.دیدم نمیشه هیئت نرفت.گفتم:"پاشو بریم هیئت!" -قرار نبود هئیت بریم آزیتا خانوم!!!! -چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی!! -قبول میکنی من برم سوریه و اسم تو سمیه باشه واسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی!در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری!! -من رو با هیئت تهدید میکنی! -بله یا رومی روم یا زنگی زنگ کمی فکر کردم و گفتم:"قبول!!اسم تو مصطفاست! !!" با لذت خندیدی و گفتی:"بله؛اسم من مصطفاست. مصطفی اسم من و پرچم منه!" پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98