بی‌نام و نشان می‌آیند و بی‌هیاهو می‌روند، بی‌صدا هستند اما صداها می‌شنوند، در درونشان غوغایی برپاست، غوغایی که هر آن می‌خواندشان به راهی که به نور مطلق منتهی می‌شود، همین است که از جان و مال و آسایش خود می‌گذرند تا تمام موانع را از پای خود و دیگران بردارند، چه آنجا که باید در مسجد و پایگاه گره‌های کور شبهات نوجوانان را باز کنند، چه آنجا که باید صحنه رشادت دلیرمردان ایران زمین را در 8 سال دفاع مقدس به تصویر بکشند و چه در میدان نبرد با شقی‌ترین انسان‌ها مانند کوه بایستند و با رجزهای خود صحنه عاشورا را تداعی کنند تا باز هم معبری دیگر به سوی آسمان باز کنند، آری رضاها رفتند تا بدانیم در باغ شهادت همواره باز است... به منطقه باهنر اهواز منزل شهید والامقام رضا عادلی رفتم؛ زهرا کرد زنگنه، مادر شهید رضا عادلی از فرزندش گفت. رضایی که هدیه امام رضا(ع)است و امانتی که باید به صاحبش برمی‌گشت تا در جوار رحمت مولایش آرام گیرد. مادر رضا با صبری زینب‌وار قصه جگرگوشه‌اش را برایمان گفت، گفت که رضا در نوجوانی به کما رفته و خداوند او را برای ماموریتی بزرگتر برگردانده، گفت که رضا دیگر پای ماندن نداشت و رفتنی شده بود... حتی گفت، زمانی که برای خواستگاری پسرم رفتیم، رضا به همسرش گفته بود «من سرباز هستم و می‌خواهم به سوریه بروم» که همسرش نیز شرط او را پذیرفت و در نخستین سالروز عقدش به شهادت رسید. مادر شهید آرام بود و رضا را برایمان به تصویر می‌کشید، طوری که می‌شد از لابه‌لای کلماتش حضور رضا را حس کرد، می‌گفت: رضا اینجاست، همیشه هست، او زنده است...👇 #شهید_رضا_عادلی 🕊