💗تسبیح_فیروزه ای💗
#قسمت_بیست_و_ششم
شروع کردم به پیانو زدن ،ذوق و خوشحالی رو تو چشماشون میدیدم ،اشک تو چشمام جمع شده بود بعد از تمام شدن آهنگ از بچه خواستم بخونن
منم با آهنگ همراهیشون میکردم
بعد از تمام شدن آهنگ همه با خوشحالی میپریدن هوا و دست میزدن
نرگس: واااییی رها ،فکرشو نمیکردم اینقدر تاثیر داشته باشه
ممنونم که کمک کردی
- خواهش میکنم
به همراه نرگس رفتم داخل دفتر نشستیم
نرگس: خوب خانم معلم ،از کی قرار داد ببندیم -یعنی چی؟
نرگس: خوب واسه آهنگ زدن واسه بچه ها، بیا همینجا کار کن ،حقوق هم میدیم بهت...
- من با دل و جونم براشون آهنگ میزنم ،دستمزدی نمیخوام
نرگس: پس میخوای باقی الصالحات باشه برات.
- یعنی چی این حرف؟
نرگس: هیچی بابا ،عربیت هم نم کشیده...
راستی یه چیزی میخواستم بهت بگم
- جانم بگو
نرگس: چند وقتیه،داداشمون تو خودش نیست ،گلوش جایی گیر کرده ،سرنخاشو پیدا کردم ،رسیدم به تو..
( شوکه شده بودم ،اصلا باورم نمیشد ،آقا رضا ،من ،نه نه امکان نداره حتمن نرگس بد فهمیده)
نرگس: الوووو کجایی تو ،تو هم که مثل داداشمونی...
- نرگس جون ،حتمن اشتباه فهمیدی تو ،شاید دلشون پیش یه نفره دیگه باشه !
نرگس: یعنی میخوای بگی من خان داداشمونو نمیشناسم،نه خواهر دلش و باخته به تو ،البته این حیاش نمیزاره حرف دلشو بزنه ،ولی امشب حتمن ازش میپرسم،البته اول از تو بپرسم ببینم تو هم خوشت میاد از داداش ما یا نه
- نمیدونم چی بگم
نرگس: هیچی ،پس مبارکه..
- وااایی از دست تو نرگس ،هنوز که چیزی معلوم نیست...
نرگس:خیلی خوبم معلومه ،پاشو بریم بگم یه اتاق واسه زنداداشمون آماده کن ...
رفتیم سمت راه رو...
یه صدای داد و بیداد شنیدیم
بدو رفتیم سمت حیاط
باورم نمیشد ،نوید بود،تعقیبم کرده بود
با نگهبان یقه به یقه شده بود
نرگس: چه خبرتونه،کانون و گذاشتین رو سرتون...
نوید( یه نگاهی به من انداخت)
پس بلاخره برگشتی! خوبه!
ظاهر جدیدت هم خوبه !میپسندم..
نرگس: یعنی چی آقا؟
بفرمایید بیرون تا زنگ نزدم به آگاهی
- نرگس ،نویده!
نرگس: میخواد هرکی که باشه باشه!
اینجا بچه ها با صدای بلند حساسن ،جناب با شمام میرین یا زنگ بزنم پلیس بیاد ..
نوید: رها بیا بریم، خودت میدونی که قاطی کنم چی میشه،پس با زبون خوش بیا بریم
نرگس: رها با شما هیچ جا نمیاد
- باشه میام
نرگس: رهااا؟
- تو نمیشناسیش، از دستش هر کاری بر میاد ،نگرانم نباش،فقط این سویچ ماشین مامانمه ،بیزحمت ببر ماشین و تحویل بده ،بگو با نویدم ،خداحافظ...
🍁نویسنده بانو فاطمه🍁