💗
#انتظار_عشق💗
#قسمت_بیست
رسیدم کتابخونه رفتم داخل دیدم حامد روی یه صندلی نشسته داره کتاب میخونه - سلام
( یه نگاهی به پشت سرم کرد)
- چیزی شده؟منتظر کسه دیگه ای هستی؟
حامد: نه دارم میبینم ،مرده ای تعقیبت نکرده باشه
( خندم گرفت ،کتابشو گرفتم زدم تو سرش): دم درن گفتم بیان داخل شلوغ کاری میکنن خوبیت نداره
پاشو بریم
حامد: نه ، من همینجا جام راحته
- پاشو پسره ی ترسو
از کتابخونه زدیم بیرون ،رفتیم یه دوری زدیم اینقدر سرد بود تو دستامون هاا میکردیم تا گرم بشیم
- حامد
حامد: جانم؟
- کی باید برگردی؟
حامد: آخرای فروردین ( دستشو گرفتم) : چه خوب که هستی
چشمم به یه پاساژ افتاد - حامد بریم یه چیزی بخریم ؟
حامد: از جیب من مایه نزار فقط
- خسیس
رفتیم داخل پاساژ دور زدیم چشمم به یه پیراهن حریر بلند نباتی رنگ افتاد - این قشنگه حامد؟
حامد: به حال و روز الان اگه نظر بدم اره ،ولی اگه هانیه گذشته بودی نه ...
- خوب ،بریم بخریم
حامد: جایی میخوای بری که میخوای این لباسو بخری؟
- اره عروسی دوستم
حامد: عع فک کردم با این شکل و قیافه عروسی هم نمیری
- وااا مگه چمه، تازه عروسیش هم شکل خودمه حالا برو بخر برام
حامد: دختره ی پرو
با حامد تا شب تو خیابونا دور میزدیم ،یعنی قشنگ قندیل بستیم ،شامو بیرون خوردیم رفتیم خونه
مامان با دیدنمون گفت: این چه سرو شکلیه صورتتون از سرما مثل لبو شده ( خندمون گرفت و شب به خیر گفتیم رفتیم تو اتاقمون )
من تا صبح سرمو از زیر پتو بیرون نیاوردم
فقط یه بار واسه نماز بیدار شدم نمازمو خوندم بعد دوباره رفتم زیر پتو
با صدای حامد بیدار شدم
حامد: پاشو خاله سوسکه نزدیک ظهره
- تو رو خدا بزار یه کم بخوابم ...
حامد: تنبل خانم من در تعجبم که چه جوری تو دانشگاه میرفتی ...
با صدای زنگ گوشیم سرمو بیرون آوردم
گوشی دسته حامد بود - کیه حامد؟
حامد: نوشته فاطمه جون - عع بده
حامد: حاج خانم مگه خواب نداشتی ،بخواب من جواب میدم - واااییی بده دیگه حامد دوستمه
حامد: بله بفرمایید،سلام ،هانیه جان خوابن ،چشم بیدار شدن میگم تماس بگیرن با شما،روز خوش
- واااییی از دست تو حامد:
بفرمایید ،فاطمه خانم سلام رسوندن..