💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💗
#عقیق💗
#قسمت_پنجاه
کتاب اوصول فقه را توی کیفش میگذارد در میانه حیاط صدای قاسم را میشنود:
_مستر سعیدی بی دقه صبراله!
با خنده برمیگردد سمت صدایی که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد
این پسر بود!
همه طلبه های حاج رضا علی معتقد بودند منبری تاثیر گذار و تو دل برویی میشود خصوصا با این
لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش!
کنار ابوذر می ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجی قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدی
به من!؟
ابوذر جزوه را از توی کیفش در می آورد و با احترام تقدیمش میکنید
قاسم تشکری میکند و میگوید:راستی سید کی میخوای بری خواستگاری؟
ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟
_بابا سید یعنی آقا شما هم آقای مایی دیگه!
ابوذر سری تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله
قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتی شاه داماد های اسلام صلوات!
اهالی حوزه که به این کارهای قاسم عادت داشتند با خنده صلواتی میفرستند و قاسم بلند تر از قبل
میگوید:به همین زودی یه شام عروسی مشتی بیوفتیم صلوات دوم رو جلی تر ختم کن! ختم کن
اخوی لال از دنیا نری!
و این بار صدای صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتی برامون
قاسم×
قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزی مومن! آبرو دار الان شمایید که
دارید دینتونو کامل میکنید! نه ما اعذب های بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پای دیگه امون تو
بهشت!
دیگر تمام همکلاسی ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهای قاسم میخندیدند!
ابوذرگفت:خب شما چرا دینتو کامل نمیکنی؟
یکم آسون بگیر و برو تو کارش!