📜
حکایتهای پندآموز
روزی فقيری در خانه مرد ثروتمندی رفت تا درخواست صدقه کند.
هنوز در خانه را نزده بود که از پشتِ در شنيد که مرد ثروتمند با خانواده خود سرِ یک چیزِ کم ارزش بحث می کند و می گوید: چرا آن چيز کم ارزش را دور ريختيد و مال من را هدر داديد؟!
مرد فقير که اين را میشنود قصد رفتن میکند و با خود میگويد، صاحبخانه بر سر مالِ اندکی با اعضای خانوادهاش اين طور دعوا میکند، چگونه ممکن است که از مالش به فقیری ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خانه باز میشود و مرد ثروتمند از خانه بيرون میزند و فقير را جلوی خانه ميبيند.
از او میپرسد اینجا چه میکند؟ مرد فقير هم میگويد امید کمک از شما داشتم اما ديگر کمک نمیخواهم و شرح ماجرا میکند.
مرد ثروتمند با شنيدن حرفهای او، لبخندی میزند و دست در جيبش کرده و مقداری پول به او میبخشد و مي گويد: حساب به دينار، بخشش به خروار
نتیجه: محاسبه گر بودن ربطی به سخاوتمند بودن ندارد.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡