📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت بیست‌و‌نهم هادی گفت باید این جمعه هم به منزل دنیوی بروی، شاید تو را یاد کنند و توشه‌ای برایت بفرستند. شب جمعه به سرمنزل اهل بیت خود رفتم و دیدم عیالم شوهری اختیار نموده و مشغول شئونات اوست. فرزندان متفرق شده‌اند. مدتی به شاخه ی درختی نشستم. مایوس شدم و برخاستم و روی دیوار کوچه نشستم و نظر به حال مترددین نمودم. دلم به درد آمد و با خود گفتم چه خوب بود که در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی می‌بودم و همه اوقات خود را صرف هوس‌ها و خواهش‌های زن و بچه نمی‌کردم. واقعا دنیا دار غفلت و جهالت است چقدر ننگ آور است که مرد محتاج زن و بچه خود باشد و و اولاد و عیال چقدر بی‌وفایند که در این روزها که من نیازمندشان هستم به یادم نیستند. در این فکر و خیال بودم که ناگهان دیدم در بالای خانه ی روبرو پسر و دختری که تازه داماد هستند و از نبیره‌های من هستند، نشسته‌اند و میوه می‌خورند و صحبت می‌کنند. تا آنکه یکی گفت: همین میوه‌ها را حاج آقا کاشت و الان در زیر خروارها خاک است و ما میوه او را می‌خوریم. دیگری گفت: هر وقت کتاب و کاغذ و قلم می‌خواستیم برایمان می‌خرید. آن یکی گفت: عالِم شدن ما در واقع به خاطر او بود، خودش عالم بود و دوست داشت ما هم عالم شویم، حالا شب جمعه است، خوب است برای او هر کدام یک سوره را بخوانیم... ادامه در پست زیر👇🏻                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡