مامان بزرگ لبخند زد و با مهربونی حلما رو در آغوش گرفت و گفت:” ازت ممنونم عزیزم.. این کارت تبریک برام خیلی ارزشمنده.. من همیشه کلی هدیه میگیرم ولی تو به یاد من بودی به دیدن من اومدی و ما می تونیم با هم حرف بزنیم و بخندیم .. این برای من بهترین هدیه است حلما .. حالا وقتشه که برای هم از اتفاقهایی که افتاده تعریف کنیم و به حرفهای هم گوش بدیم ..” حلما حالا دیگه با شنیدن حرفهای مامان بزرگ ناراحت نبود، اون خندید و گفت:” من آمادم مامان بزرگ .. قول میدم که خوب گوش کنم ..” ❤️🌺 🖼️ قصه های عمو مهدی 👇 https://eitaa.com/joinchat/2079785181Cb3e7c100b0