#قصه_کودکانه
🌸قصه کاپشن خرگوشی
کاپشن خرگوشی خیلی خوشحال بود که هوا سرد شد و میتونه دوباره همراه ریحانه دور بزنه،ریحانه هم از اینکه میتونه کاپشن خرگوشی رو تن کنه و باهاش بیرون بره خیلی خوشحال بود.
یه روز بابای ریحانه اون رو به خانه بازی برد تا کلی بازی کنه.
هوای داخل خانه بازی مثل بیرون سرد نبود،ریحانه کاپشنش رو درآورد تا راحت تر بازی کنه،ولی کاپشن دلش گرفت،آخه دوست داشت اون هم با ریحانه بازی کنه.
ریحانه بالا پایین می پرید،سرسره بازی می کرد و بازی های دیگه،کاپشن خرگوشی هم با ناراحتی فقط نگاه می کرد.
بعد از مدتی،وقت بازی ریحانه تموم شد و باباش بهش گفت برویم سوار ماشین بشویم.
ریحانه که خیلی بهش خوش گذشت،سوار ماشین شد،ولی فراموش کرد کاپشن خرگوشی رو برداره.
وقتی رسیدن خونه تازه یادش اومد کاپشنش رو نیاورد و قرار شد فردا همراه بابا بره و کاپشنش رو بیاره.
کاپشن خرگوشی که دید ریحانه تنهاش گذاشت اول ناراحت شد. بعد از چند دقیقه دید خانه بازی هم تعطیل شد و درش بسته شد.
کاپشن خرگوشی با خودش فکر کرد و گفت:باید کاری کنم،یه نگاه به وسایل بازی کرد،یه دفعه از روی چوب لباسی پرید و اومد توی توپ ها،آخ جون چه قدر خوش میگذره.حالا نوبت سرسره بازی بود،خلاصه تا صبح کلی بازی کرد.
ریحانه که دلش برای کاپشن خرگوشی تنگ شده بود،صبح اول وقت همراه بابا رفت تا اونو به خونه بیاره.
وقتی رسید،با عجله رفت داخل خانه بازی تا کاپشنش رو برداره،کاپشن خرگوشی هم منتظر بود،تا دید ریحانه از در وارد شد،حسابی خوشحال شد.ریحانه اونو بغل گرفت و بعد اونو پوشید.
حالا کاپشن خرگوشی میتونه دوباره همراه ریحانه بازی کنه و با هم دور بزنند.
🌸نویسنده: عابدین عادل زاده
✅ارسال مطالب فقط با ذکر
نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4