هدایت شده از  کتاب سرای فانوس شب
هیچ فرصتی نداشتیم و دل توی دلمان نبود. سعید ایستاد و در همان تاریکی شب قرآنی را مقابل صورتش گشود و شروع کرد به خواندن دعا.گاهی به آسمان نگاه می‌کرد و گاه به قرآن. نفس‌ها در سینه‌ها حبس بود. یکی دو دقیقه‌ای طول کشید. سید جلال از کوره در رفت و گفت: «برادر، اگه نمی‌زنی، بده من بزنم! عراقیا رسیدن‌ها! یالاعجله کن!»  🆔جهت سفارش به آیدی مراجعه کنید: 👇👇👇👇 @Patogshohada شماره تماس +989373925623 ‌ لینک کانال ما در بله https://ble.ir/patogfanosshab لینک کانال ما در ایتا https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7 غرفه ما در سایت باسلام https://basalam.com/patohgketab