🔰 📖 اهالی اینجا 🔸روزنوشت‌هایی از بخش بانوان یک موکب اربعینی در کربلای‌معلی ✂️ نرگس باندهای سفید را از روی زخم‌های پاهای کوچکش باز می‌کند. دخترک چشم‌هایش را می‌بندد و رویش را برمی‌گرداند سمت من. می‌گوید: «پاهام از دمپایی می‌زد بیرون. هی می‌زند بیرون. انگشت‌هام کشید روی زمین. زمین هم داغ بود...» باند را چند دور روی تاول‌های پا می‌پیچاند و گره‌اش را محکم می‌کند. دست روی باندها می‌کشم. نمی‌دانم دلم می‌خواهد بچه‌های خودم جای اینها باشند یا نه! شرمنده‌ی پاهای کوچکی هستم که کسی روی تاول‌های‌شان را نبست و قربان‌صدقه‌ی زخم‌های‌شان نرفت... ✍🏻 به قلم