🍉 دستش را بالا گرفت: با این دست و پایت و همۀ وجودی که به تو داده شده، می‌خواهی چه کار کنی؟ از چی فرار می‌کنی؟ حالم از دست این‌جور استدلال‌ها به هم می‌خورد؛ آن هم از دست کسی که بیشترین زخم را خودش بِهِم زده بود، اینکه یک عمر زیر سایۀ یکی باشی و حتی آن سایه روی عشق تو هم باشد. یک مشت خاک برداشت گفت: فکر می‌کنی همه‌اش چیست؟ صورتش را به‌سمت سوراخ برگرداند گفت: می‌دانی همه‌اش مفت گران است، گران. دستش را توی سوراخ کرد: خودت را فدای چیزی کن که ارزشش را داشته باشد! همۀ آن سال‌ها، چه در جبهه، چه در بیمارستان و چه در محل کار، به این فکر می‌کردم که واقعاً برای چی زندگی می‌کنم؟ یک روز به خودم جواب داده بودم لابد هرکسی یک عشقی دارد که برای همان هم زنده است و زندگی می‌کند؛ پس مینو شده بود عشق من. اما حالا می‌دیدم انگار چیزهای دیگری هم باید باشد که مهم‌تر است. 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/88707 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran