ا❁﷽❁ا
#داستانک
📜از شهری دور برای زیارت حضرت معصومه عازم شده بودند.
شب فرار رسید. برف سنگینی بر زمین نشسته بود.
درچند فرسخی قم راه گم کردند.
به حضرت معصومه متوسل شدند تا از خطر نجات یابند.
به خواب خادمش آمد. سفارش کرد تا چراغ گلدستهها را روشن کند.
اندکی از نیمهشب گذشته بود. هنوز تا صبح وقت باقی بود. خادم توجهی نکرد و خوابید.
دوباره به خواب خادمش آمد. دستور داد تا چراغ گلدستهها را روشن کند. این بار با تندی گفته بود.
خادم شگفتزده چراغها را روشن کرد.
-حضرت معصومه به دادمان رسید. اگر چراغها روشن نمیشد در تاریکی راه را پیدا نمیکردیم.
صبح روز بعد از زائران شنیده بود.
♻️برگرفته از:
📙 #عمه_سادات : زندگینامه #حضرت_معصومه
🖋 #سیدابوالقاسم_حمیدی
📗📗📗📗📗
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran