📚
#زنان_عنکبوتی
♥️
#قسمت_سوم
سینا لبخند پهنی زد و گفت:
– همیشه پای یک زن در میان بوده.
حالا پای نود زن.
کار سخت نیست، تلخه! باخت هم رو شاخشه! دو سر باخته!
شهاب دستی به موهای لختش کشید و به مزاح سینا با تامل لبخند زد و گفت:
– شاید همسایه ها اشتباه گزارش داده باشن،
شاید این خونه با گزارشی که از رابط ترکیه داریم هیچ ارتباطی نداشته باشه…
به نظرت میشه امید داشت که هیچ خبری نیست؟
با این دید یک بررسی کنیم. قال قضیه کنده شه!
سینا با انگشت ضرب گرفت روی فرمان و گفت: – خونه ای که برای هر ورود باید یک بار زنگ فشرده بشه، و هر کس نمی تونه واردش بشه؛ یعنی رفت و آمد ها کاملا شناخته شده و با حساب کتابه.
یعنی مشتری ها، مشتری واقعی نیستند، یا اگر واقعی هستند براشون برنامه ای چیده شده که خودشون خبر ندارن و…
شهاب با تأمل و مرور چند روز گذشته و ثبت رفت و آمد ها و گزارش نیروی خارج آرام لب زد:
– یعنی آدم های داخل خونه، نیروهای آموزش دیده و پای کارن!
سینا ادامه داد:
– شاید میآن مشق بگیرن، ببرن رونویسی کنن. با رصد این مدت ما، این برداشت عاقلانه تره… باید جوانب قضیه رو کامل دید.
در خانه که باز شد، هر دو در سکوت خیره شدند به ماشین تویوتای تیره ای که از آن خارج شد.
شهاب سر تکیه داد به صندلی و سینا ضرب انگشتانش روی فرمان تند تر شد و گفت:
- ساعت ده شب و اینم آخرین زن این موسسه ی بی نام.
البته تیمی که یه هفته اینجا مستقر بوده هم، خبر رو تایید کرده ولی این طوری کار پیش نمیره، باید بریم داخل ساختمون!
ما که دو روزه اینجاییم جز این رفت و آمد ها چیزی ندیدیم. فکر کنم اون کسی که زنگ زده و خبر داده یه برنامه ای دیده.
کروکی رو داریم؛ دو تا در داره که یکی از درها از کوچه ی بغلیه. حفاظش رو می شه رد کرد اگر یه دوربینه باشه.
می مونه موقعیت داخل که اول باید دستمون بیاد.
شهاب با فرمانده تماس گرفت و توضیح کار را داد و قرار فردا را گذاشتند.
#ادامه_دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean