✌🏻 🍃بسم رب الشهدا🍃 پدر و مادرم میدانستند که دوست دارم مهریه ام یک جلد قرآن و یک سلاح باشد. حالا چجور سلاحی برایم فرق نداشت. ازم پرسید:((نظرت راجع به مهریه چیه؟ 🤔)) گفتم :((هر چی شما بگی 😊)) گفت :((یک جلد قرآن و یک کلت کمری چطوره؟ )) گفتم :((قبول )) نظر خودش بود هیچکس بهش نگفته بود که نظر من هم همین است . حتی قبلا به دوستانش گفته بود :دوست دارم زنم سلاح به دوش باشه. مریم برادران _ نیمه ی پنهان ماه_ به روایت همسر شهید _____________________ نوه ی دایی ام بود . کم و بیش رفت و آمد داشتیم .خواستگاری ام که آمد مادر و پدرم بی چون و چرا قبول کردند💐 ولی خودم تردید داشتم . دو سه بار آمدند و رفتند ولی جواب مثبت ندادم . در همان ایام مریض شدم و افتادم در بستر🤒 نزدیک ظهر آمد خانه امان از پست در احوالم را پرسید و بعد آماده شد برای نماز 🤲🏻📿 آنقدر قشنگ اذان و اقامه گفت که یادم رفت مریضم 😍. همان اذان کار خودش را کرد . شدم عروس خانه محمد ناصر ناصری 👰🏻 سعید عاکف _ یادگاران ۱۳_ کتاب نصری صفحه ی ۱۲ به روایت همسر شهید _____________________ {دو متن بالا 👆🏻👆🏻 برشی است از کتاب زندگی به سبک شهدا که خاطرات و داستان همسران شهدا را در خود جای داده است. کتابی بسیار دوست داشتنی و زیبا پیشنهاد خوبی برای مطالعه 😊❤} @Horre_Shohada69 @ketabkhoone_zeinabioon