توی قطعه آرام قدم میزدم و گاه گاهی هم عکس میگرفتم. - از پسر من هم عکس میگیری مادر‌جان؟ دنبالِ صاحبِ صدا بودم که مادری را بالای قبری دیدم. - جانم حاج خانم؟ دوباره سوالش را تکرار کرد - چشم مادرجان! حتما... خودم را رساندم به خلوتِ‌شان، خلوتِ مادر و پسر... عکس که گرفتم، شروع کرد برایم حرف زدن، از پسرش میگفت و من غرق تماشا شده بودم‌. - حاج خانم تو زندگیت چی از خدا خواستی؟ - من؟ چیزی نخواستم، معامله کردم! - معامله‌ی چی؟ - یه پسرِ خوش قد و بالا دادیم یه #پلاک گرفتیم ... با پارچه‌ی سفیدی که از زیر چادرش درآورده بود اشکهایش را پاک کرد - منصفانه بود مادرجان نه؟ - نه! من پلاک هم نمیخواستم ... چشم از من بر میدارد و به پسرِ توی قابش نگاه میکند اشک میریزد و دعا میخواند... مادرا همشون لنگه همند... #مادران_شهیدپرور #روز_مادر_مادران_شهدا_را_فراموش_نکنیم #بر_دامن_پاک_مادر_شهدا_صلوات @keyfonas