#خرمشهر آزاد شد؟!🤔
برای درک این مسئله، نگاهی مجدد به شرایط عملیات الی بیتالمقدس ضروری است:
۱- در این عملیات کمتر از ۱۵۰ گردان در چهار قرارگاه عملیاتی برای مقابله با ۲۰۰ گردان دشمن سازماندهی شدند.
۲- مرحله اول عملیات که از دهم اردیبهشت شروع شد و حدود شش روز طول کشید. نیروهای ایرانی بخشی از جاده اهواز خرمشهر را بازپس گرفتند ولی خرمشهر آزاد نشد.
۳- مرحله دوم عملیات، بلافاصله از روز شانزدهم اردیبهشت شروع شد و به مدت ۴ روز طول کشید. مناطقی از محدوده منطقه پاسگاه زید تا شمال شلمچه، کوشک و طلائیه آزاد شد ولی خرمشهر آزاد نشد.
۴- مرحله سوم عملیات روز ۲۰ اردیبهشت و با هدف پیشروی به سمت خرمشهر آغاز شد، ولی توفیق رفیق نبود و علیرغم تلاشهای بیامان ده روز اخیر، بازهم خرمشهر آزاد نشد.
۵- ۲۰ روز عملیات در شرایط بسیار سخت در کنار ضدحملههای شدید صدامیها، جان نیروهای ایرانی را گرفته بود؛ حدود ۵۰۰۰ شهید و بیش از ۱۵۰۰۰ مجروح، سازمان تیپها و لشکرهای مختلف را بههمریخته بود. [۲]
۶- اکثر فرماندهان، خواستار توقف عملیات و بازسازی یگانها بودند ولی حسن باقری میگفت که ما تا خرمشهر را آزاد نکنیم از اینجا نخواهیم رفت: «کجا برویم، اصلاً روی برگشت داریم؟ مردم که بیابان نمیخواهند، آنها خرمشهر را میخواهند… خداوند کمی ما را تحتفشار قرار میدهد اما خرمشهر را به مردم بازمیگرداند.»
۷- علیرغم همه مشکلات، آخرین توان نیروهای باقیمانده مجدداً سازماندهی شد و روز اول خرداد به خط دفاعی عراق در نهر خین حمله کردند. پس از دو روز درگیری، با شکستن خط دفاعی عراق، نهایتاً محاصره خرمشهر در قسمت خاکی در حال کامل شدن بود، ولی تا آزادی خرمشهر فاصله و راه زیادی بود! اگر محاصره خرمشهر کامل میشد، امکان اعلام خبر پیروزمندانه و تشویق مردم به حضور در جبههها برای بازسازی یگانها و یکسره کردن کار خرمشهر وجود داشت.
۸- روایت شهید صیاد از شب و صبح سوم خرداد شنیدنی است:
شب سوم خرداد عملیات از سه محور ادامه پیدا کرد. محور اول توسط حاج احمد متوسلیان به نحو مطلوب پیش میرفت ولی دو محور دیگر تا ساعت ۴-۵ صبح باز نشد. آن قدر که حاج احمد داد و بیداد میکرد که چرا نمیآیید؟ ما داریم از چپ و راست میخوریم. اما از ساعت ۵ صبح شرایط متفاوت شد. حسین خرازی با هیجان از پشت بیسیم گفت ما داریم به طرف جلو میرویم و نزدیک رودخانه هستیم و حدود ۵/۶ صبح اعلام کرد که به رودخانه رسیدیم. آنقدر به سرعت پیش رفته بودند که هلیکوپتر دشمن فکر کرده بود نیروهای عراقی هستند.
ساعت ۷ صبح خرازی تماس گرفت و گفت ما توانستهایم حدود هفتصد نفر نیرو جمعآوری کنیم و اجازه میخواست که از طرف پل خاکریزی به طرف عراقیها بزند. ما آمدیم بگوییم نه، ولی به خرازی گفتم اجازه بدهید که مشورت کنم. در ستاد جنگ، وقتی پیشنهاد را مطرح کردم هیچکس نظر مثبت نداشت؛ همه میگفتند اگر این عملیات نگرفت، هفتصد نفر را از دست میدهیم.
آمدم با شهید خرازی تماس بگیرم و بگویم این کار را نکند، ولی او زودتر تماس گرفت و پرسید: سرانجام مذاکره چه شد؟ آمدم بگویم "نمیشود" که گفت دارد وقت میگذرد! بالاخره ما همان جا یک تصمیمی گرفتیم و گفتم جلو بروید. نیم ساعت بیشتر طول نکشید که یک دفعه سر و صدای بیسیم بلند شد. گفتم حتماً گیر افتادهاند.
۹- در بیسیمهای قرارگاه، خبر عجیب و غیرمنتظرهی ورود لشکریان ۸ نجف؛ نیروهای حاج احمد کاظمی و بعد ازآن لشکر ۱۴ امام حسین علیهالسلام؛ نیروهای حاج حسین خرازی به خرمشهر و تسلیم شدن عجیبتر و غریبتر عراقیها طنینانداز میشود؛ خبری که هیچکس در قرارگاه، انتظار آن را ندارد. همه باور میکنند که خرمشهر را خدا آزاد کرد؛ همان جملهای که احمد کاظمی در بیسیم تکرار میکند...
آقا رشید: احمد ببین الان حسین [خرازی] منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائید الان؟
احمد کاظمی: آقا جان، ما داخل خود شهریم، و اینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!!
آقا رشید: احمد جان قطع و وصل میشه! دوباره بگو؟ چی گفتی؟
احمد کاظمی: آقا ما تو شهریم بهش بگو، به محسن بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزار نفرم اومدن پناهنده شدن، ما تو شهریم، ما داریم اونارو تخلیه میکنیم، ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن!!!
احمد کاظمی: رشید جان مفهوم شد؟
آقا رشید: قابل فهم نبود! شما کجائید احمد؟!!
احمد کاظمی: رشید جان خداوند خرمشهر رو آزادش کرد. آزادش کرد....
۱۰- شهید صیاد شیرازی هم وقتی بیسیم را روشن میکند با فضای عجیبی روبرو میشود:
بیسیم را روشن کردم، دیدم شهید خرازی میگوید هر چه جلوی خود را نگاه میکنیم، میبینیم که عراقیها دست خود را بالا گرفتهاند، چه کار باید کنیم؟
اسرای عراقی زیاد بودند و نیروهای او کم. نمیتوانستند این همه اسیر عراقی را کنترل کنند. یک هلیکوپتر بالا رفت و خلبان با هیجان گفت تا چ