💢حکایت زیبا روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند پس از مدتی به روستای دوم رسیدند مردم با دیدن آنها گفتند پیرمردی با این سن و سال پیاده و زنش سوار خر است چه پیرمرد زن زلیلی زن خجالت هم نمی کشد ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند چه آدمهای پستی ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و زنش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین خر دارند ولی هر دو پیاده اند یکی گفت خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما و مردم نیز گفتند آمین هر کاری بکنیم مردم همیشه برایمان حرف در می آورند.. ‌‌🔴گیف مذهبی https://t.me/gifemazhabi