‍ 💢روباهی با گرگی مصادقت میزد و قدم موافقت مى نهاد با یكدیگر به باغی بگذشتند در استوار بود و دیوارها پرخار گرد آن بگردیدند تا به سوراخی رسیدند بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان انگورهای گوناگون دیدند و میوه‌های رنگارنگ یافتند روباه زیرك بود حال بیرون رفتن را ملاحظه كرد و گرگ غافل چندان كه توانست بخورد ناگاه باغبان آگاه شد. چوبدستی برداشت و روی بدیشان نهاد روباه باریك میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شكم در آنجا محكم شد باغبان به وی رسید و چوبدستی كشید چندان بزدش كه نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم كنده از سوراخ بیرون شد 📕داستانهای کوتاه ‍🔴گیف مذهبی https://t.me/gifemazhabi