🔻دختر معروف به «سِتپوش» محلات، طلبه ی سرباز حاج قاسم 3⃣
🧕اقساطی میفروشیم اما کالای ایرانی را بدنام نمیکنیم
« تمام تلاشمان را هم برای پایین آوردن هزینهها کردیم اما از یک حدی پایینتر، امکانپذیر نشد. باید توجه داشتهباشیم که مانتوهای اسلامی، باید آستین کامل و دکمه داشتهباشند و قد آنها هم حداقل ۱۲۰ تا ۱۴۰ سانتیمتر باشد. بنابراین، هم پارچه بیشتری نیاز دارند و هزینه دکمه به آن اضافه میشود. تاکید ما هم بر استفاده از پارچه ایرانی با بهترین کیفیت است که ماندگاری داشتهباشد. چنین پارچهای، ارزان نیست. نکته بعدی، دستمزد خیاط مزوندوز با بهترین برش و دوخت است با مجموع این موارد را در کنار بیشتر از یک حدی نمیتوانیم قیمتها را پایین بیاوریم.»
🧕ما بر حفظ کیفیت تولیدات و رفاه حال مشتریان اصرار داریم حاضریم از سود خودمان کم کنیم و هر کس بخواهد، بهصورت اقساطی به او مانتو میفروشیم.»
🧕«قشر خاکستری» را فراموش نکردهام
یکی از اهداف من، تأمین نیاز همین قشر خاکستری از جامعه بانوان بود و با همین نگاه، دست روی مدلهای شیک با آستین و قد مناسب گذاشتهام تا در عین توجه به پوشیدگی مانتو، زیباییاش بتواند قشر خاکستری که شاید آنقدرها هم در قید و بند حجاب نیستند و بیشتر به زیبایی مانتو اهمیت میدهند را هم جذب کند؛ و مدلهای شیک و مجلسی را به خاطر زحمت و هزینه بیشتر، از روند تولیدمان حذف نمیکنم»
🧕ما در تمام بستههای حاوی سفارش مشتریان، عکس حاج قاسم با آن جمله معروف و زیبایش که گفتهبود: "همان دختر کمحجاب، دختر من است" را هم قرار میدهیم.
🧕طلبه کارآفرین امروز، دختر «سِتپوش» دیروز پایان شگفتانگیز این گفتوگوی دلچسب
🧕خانم جهادگر برمیگردد به ۱۰ سال قبل و در مقابل نگاه متعجب من در مورد طی مسیر دختران جوان امروز توسط خودش لبخند برلب میگوید
🧕«ساکن شهر محلات بودیم و من، معروف بودم به دختر سِتپوش محلات چون از ابتدای نوجوانی و شاید از ۱۰ سالگی، آنقدر به زیبایی ظاهرم و هماهنگی لباسها و آرایشم توجه داشتم که تا رنگ لنز چشمهایم را با رنگ مانتو و شلوارم بهاصطلاح سِت نمیکردم، از خانه بیرون نمیرفتم!
🧕تا ۱۸ سالگی، روال زندگی من همین بود و در این میان، فقط یک چیز اذیتم میکرد؛ متلکهای پسرها. من فقط دلم میخواست زیبا باشم اما دلم نمیخواست به شکل کالا به من نگاه شود و پسرها حرفهای نامربوط به من بزنند.
🧕اما خب، نمیشود دیگر. آن ظاهر زیبا و چشمنوازی که در معرض دید گذاشته میشد، همین واکنش را از طرف پسرها به دنبال داشت. خلاصه کارم این بود که بهاصطلاح تیپ میزدم و با خوشحالی بیرون میرفتم اما با گریه برمیگشتم خانه از بس پسرها دنبالم راه میافتادند.
🧕بالاخره یک جا، بریدم. یکبار که برای زیارت به مشهد اردهال رفتهبودیم، در حرم با گریه از امامزاده سلطان علی بن محمد (ع) خواستم کمکم کند. گفتم: من، این آدمی که همه میبینند، نیستم. کمک کنید راه زندگیام را پیدا کنم.
🧕در مسیر برگشت، با یک روحانی صحبت کردم اما او چندان روی خوشی به من نشان نداد. احتمالاً با ظاهری که از من میدید، کاملاً از من ناامید بود(با خنده) فقط لطف بزرگی کرد و بهاصطلاح دستم را در دست یک مشاور مذهبی گذاشت و همین اتفاق باعث شد زندگیام زیر و رو شود.»
🧕«نگاهم با صحبتها و راهنماییهای آن مشاور دلسوز تغییر کرد. خلاصه آن مشاور که هیچوقت ندیدمش، کتاب به من معرفی میکرد، برایم فایلهای صوتی مفید میفرستاد و... مدتی که گذشت، دیدم عجب! دین ما اینقدر شیرین است و من نمیدانستم! دیگر نماز شبم قطع نمیشد. باحجاب که شده بودم. بعد از مدتی، چادری هم شدم. این مشاوره ۲، ۳ سال طول کشید.
🧕یک روز مشاور محترم به من گفت: "ثبتنام جامعهالزهرا (س) در قم شروع شده. نمیخواهی اقدام کنی؟!" گفتم: چی؟ من بروم حوزه؟! حوزه، جای انسانهای بزرگ است. من بروم آنجا، آبروی حوزویان میرود... اما او اصرار داشت خودم را در این مسیر قرار دهم و عاقبت به نصیحتش گوش دادم.
🧕به لطف خدا در آزمون ورودی قبول شدم و ۴ سال زندگیام با حوزه گره خورد. فقط ازدواج میان من و قم و جامعهالزهرا (س) فاصله انداخت چون بعد از ازدواج به یزد آمدم. اما ۲ سال بعد درحالیکه یک فرزند هم داشتم، تحصیلاتم را در حوزه علمیه یزد از سر گرفتم.»
🧕تولیدی نرجس خاتون
♨️اخبار داغ روحانیت
♨️
@khabarehowzeh