» ♻️بهلول و اعرابی فقیر 💠 آورده اند که اعرابی فقیر وارد بغداد شد و چون عبورش از جلوی دکان خوراك پزی افتاد از بوی خوراکی های متنوع خوشش آمد و چون پول نداشت نان خشکی که در توبره داشت بیرون آورده و به بخار دیگ خوراك گرفته و چون نرم می شد می خورد . 🔶 آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون خواست برود آشپز جلوی او را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و اتفاقاً بهلول از آنجا عبور می نمود. 🔷 اعرابی از بهلول قضاوت خواست . 💠 بهلول به آشپز گفت: این مرد از خوراکی های تو خورده است یا نه؟ 🔶 آشپز گفت از خوراکی ها نخورده ولی از بو و بخار آنها استفاده نموده است. 💠 بهلول به او گفت: درست گوش بده و بعد چند سکه ای از جیبش بیرون آورد یکی یکی آنها را نشان آشپز می داد و به زمین می انداخت و آنها را بر می داشت و به آشپز می گفت صدای پولها را تحویل بگیر. 🔶 آشپر با کمال تحیر گفت: این چه قسم پول دادن است؟ 💠 بهلول گفت: مطابق عدالت و قضاوت من، کسی که بخار و بوی غذایش را بفروشد، باید در عوض هم صدای پول را دریافت نماید. 📔 حکایت های پند آموز بهلول ➮ @YekJoreMarefat