خيلي دوست داشتم عبدالله را دامادكنم . چند بار به اوگفتم : بابا جان ازدواج كن . درجوابم ميگفت : « پدرجان انشاا... هروقت جنگ تموم شد و به پشت جبهه برگشتم ازدواج ميكنم » .هرموقع كه به مرخصي ميآمد خواسته ام را تكرار ميكردم . يك روزكه به مرخصي آمدگفتم : باباجان آرزودارم تازنده ام دامادي تورا ببينم . گفت :« حالازوده » . به شوخي گفتم : اگه درانتخاب همسر مشكل داري به دخترايي كه از مدرسه بيرون ميان نگاه كن، هركدومو كه پسنديدي بگو تا برات خواستگاري كنم .درجوابم گفت : « باباجان چشمي كه بخواد به دختر مردم نگاه كنه، باانگشت بيرونش ميارم وزير پا له میکنم .
شهید
#عبدلله_شهروی🕊️🌹
یک جرعه معرفت👇
https://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0