🎑آقا امام زمان (عج) در همین نزدیکی هاست🎑
قصه:.
آن زمان که صحبت یک شاهی و صنار بود و درشکه، آقایی در مشهد مقدس مغازه عطاری ( گیاهان دارویی ) داشت بنام مشهدی عبدالکریم حکیم، او خیلی خوب ترکیبات دارویی را بلد بود و می دانست چه ترکیبی برای چه مرضی خوب است، به محض این که دردت را می گفتی فی الفور دارو آماده بود، اگر هم آماده نداشت، بهت می گفت: برو کارهات را انجام بده، تا من دارو را برایت بسازم بعد بیا بگیر، خلاصه مش عبدالکریم حکیم عادت داشت هر روز به زیارت آقا امام رضا (ع) برود، با توجه به اینکه مغازه اش خیلی دور بود، اما این مسیر را پیاده طی می کرد، از درشکه عمومی استفاده نمی کرد، یک روز که به زیارت امام رئوف(ع) نایل شد، پس از آن که پیاده به دکان برگشت مشاهده کرد، که سه آقای کت و شلواری در حدود سی سال بسیار نورانی، ولی وسطی خیلی با نمکتر و سبزه تر به پیشخوان مغازه اش آمدند، پس از سلام و علیک، آن وسطی گفت: آقا مش عبدالکریم! آیا داروی زخم داری؟ مش عبدالکریم گفت: نه آقاجان برات می سازم، بعد تشریف بیاورید به شما تقدیم کنم، حضرت فرمود: چرا دارید! برو ته مغازه آها...آن سمت راست آها... همینو بر دار بیار!!!...مش عبدالکریم دارو را آورد و بهش داد و آقا فرمود: چقدر میشه؟
گفت: آقا بفرمائید میهمان من باشید.
آقا: نه کاسبی تعارف نداره بگو؟ گفت: سی شاهی ( یک ریال و ده شاهی) که آن موقع در مدرسه به آغلام فراش باشی می دادیم و یک مشت کشمش و نخود تو جیب ما می ریخت.
آقا سی شاهی را بهش داد و خدا حافظی کردند و رفتند!.
مش عبدالکریم رفت تو فکر! خدایا! این ها کی ها بودند؟ مرا به اسم صدا زدند در حالی که اسمم را به آنها نگفته بودم و از همه مهمتر من که داروی زخم نداشتم...
در همیت این اندیشه بود که یهو متوجه شد، عصایی از آنها در مغازه اش جا مانده! فی الفور عصا را برداشت و دنبال آنها راه افتاد و دکان را رها کرد، هر چه گشت اثری از آنها ندید، اینگاری آب شدند و به زمین فرو رفتند، به مغازه بازگشت و عصا را جای داروی زخم پنهان کرد، کار و بار آمش عبدالکرین رونق گرفت: به طوری که فرصت سرخاروندن نداشت، مدتها از این قضیه گذشت، تا اینکه عصر پنجشنبه ای (شب جمعه) رفت به زیارت آقا امام رضا) ع)، موقع برگشت وارد رواق شیخ بهایی شد و دید یه آقایی داره نماز می خونه، وقتی سرش را از سجده برداشت دید خدایا این آقا چقدر قیافه اش به نظرش آشناست! اندکی که فکر کرد یادش آمد، که این آقا یکی از آن سه نفر ی بود که خیلی مدت پیش پیشش آمدند و داروی زخم می خواستند! صبر کرد، نماز آقا تمام شد رفت پیشش و گفت: آقا سلام علیکم، ببخشید شما امام زمان (ع) هستید؟!
گفت: نه من اون سمت راستیم ! امام زمان (ع) آن نفر وسطی بود!.
گفت: آقا فدات بشم، آیا آقا امام زمان الان تو مشهدند؟.
گفت: خیر، آقا نماز ظهرشون را در مشهد، نماز عصرشان را در سامرا، نماز مغرب شان را در کربلا، عشاء شان را در حرم حضرت عمو جانش ابوالفضل العباس (ع)، نماز صبح را در مکه، نماز ظهر را در مدینه، همین طور نماز عصر را در شاه عبد العظیم الحسنی (ع) نماز مغرب را در حرم حضرت احمد بن موسی (شاهچراغ)، عشاء را در حرمین کاظمین (علیها سلام ) و نماز صبح را در حرم مطهر حضرت آیت الله العظمی امیر المومنان علی بن ابیطالب (ع) و ...
مش عبدالکریم: هر وقت آقا را دیدید بهش بفرمایید: آنروز عصایش را در مغازه ما جا گذاشتند، تشریف بیاورند، بهشون تقدیم کنم!
آن آقا گفت: چشم حتما در اولین دیدار بهش میگم...
مش عبدالکریم پیاده آمد دکان، هر چه گشت عصا را نیافت!!
آقا زودتر تشریف آورده و عصا را برده بودند، سئوالی اگر هست در مورد آقا امام زمان (ع) در خدمتیم...از نظر علم امروز برات ثابت می کنم آقا حضور دارند، ولی ظهو ر ندارند با مثال های ملموس...
نکته: برای ما شکی باقی نمی ماند که آن بزرگوار طی الارض دارد و در عرض چند دقیقه هزاران کیلومتر را طی می کند و ممکن است، در نماز جماعت ها کنار شما باشند، و اطرافیان متوجه نشوند ( با کنار هم قرار دادن دو آیه انعام/۶۰ که در خواب ممکن است طی الارض داشته باشیم، یعنی در خواب هستیم، ولی در مکه طواف می کنیم، همچنین در سوره ی نحل/۸ خداوند متعال در مورد سوار شدن در خصوص حیوانات می فرماید و ادامه می دهد، برای سواری چیزهای دیگری خواهم آفرید که الان با هواپیمای جت مسافت هزار کیلومتری در عرض نیم ساعت طی می شود، حتما ساخت هواپیما که زمان کمتری برای جابجایی نیاز است را آن بزرگوار می داند، به هر حال باید تحقیقات بیشتری در احوالات آن معصوم حی انجام شود).
فقط یک سوال مطرح است؟ آن عصا ممکن است متعلق به همراهش باشد، چون حضرت نمی تواند پیر مرد باشد و نیازی به عصا داشته باشد...» ۱۴٠۲/۶/۹
@mhg12871338
🎑🎑🎑🎑🎑🎑